آنها که سالها در خارج از کشور مدعی پرچمداری اپوزیسیون هستند، اما با رژیم لاس می زنند و در واقع به بخش خارج از کشوری اصلاح طلبان داخلی تبدیل شده اند، در این سالها بسیار کوشیده اند ما را متقاعد کنند که انسانها تغییر پذیرند و به این دلیل، وقتی نسبت به شرایط موجود تغییر موضع می دهند، باید پذیرفت که تغییر کرده اند. من با این دیدگاه مخالفتی ندارم. اما انتظارم این است که اگر کسی در تایید ستم دروغی گزیده و آشکار گفته، و حالا ادعا می کند آدم دیگری شده است، دست کم آنقدر شرافت اخلاقی داشته باشد که یکبار هم شده توضیح بدهد که چه شد که در آن زمان چنین دروغی گفت و چه شد که بعدا دریافت اشتباه کرده است. او با این کار می تواند هم گذشته خود را پاک کند و هم درسی به آیندگان بدهد.
با توجه به این مقدمه، دانشجویان امروز ایران خوب است بدانند:
در فروردین سال ۱۳۵۹ خورشیدی، یعنی حدود دو سال پس از استقرار حاکمیت جمهوری اسلامی بر ایران، در این کشور اتفاق سیاهی افتاد که هنوز هم از آن به عنوان "انقلاب فرهنگی" نام برده می شود. این اتفاق، پس از کشته شدن دهها دانشجو و زخمی شدن صدها دانشجوی دیگر، سبب تعطیل دو ساله دانشگاهها شد. صدها استاد دانشگاه و هزاران دانشجو تصفیه شدند. دو سال بعد، با بازگشائی دانشگاهها تنها استادان و دانشجویانی امکان بازگشت به دانشگاهها را یافتند که حاضر بودند در برابر ایدئولوژی حاکم بر کشور، یعنی فاشیسم اسلامی سر تعظیم فرود آورند.
تنها گروهی که خواستار انجام انقلاب فرهنگی به این گونه بودند، دانشجویان حزب اللهی، حزب جمهوری اسلامی و چماقدارانی مثل هادی غفاری، حسین الله کرم، حاج بخشی، ماشاء الله قصاب و برخی از آخوندهای عقب مانده و مرتجع حوزه علمیه قم بودند. آنها که در آن زمان همه از لشگر تحقیر شدگان، بیمقداران و بیسوادان ایران بودند، اعتقاد داشتند کشور ما نیازی به دانشگاه ندارد و اگر دانشگاهی وجود دارد باید از الگوی حوزههای علمیه پیروی کند. به همین دلیل همزمان با انقلاب فرهنگی یا اندکی پس از آن، تشکیلاتی به نام "وحدت حوزه و دانشگاه" نیز ایجاد شد.
مسئولیت برنامه ریزی انقلاب فرهنگی را شورای انقلاب فرهنگی بر عهده داشت که در آن زمان "حسین حاج فرح دباغ" معروف به عبدالکریم سروش یکی از شناخته شدهترین اعضای آن بود. حتی همه جا گفته می شد که ایدئولوگ اصلی انقلاب فرهنگی همین آقا است.
اکنون چندین سال است که بخش اصلاح طلب اپوزیسیون خارج از کشور آقای سروش را هرجا که می یابد با گشاده روئی و احترامات فائقه مورد استقبال قرار می دهد. کار به آنجا می رسد که در محفلی در لندن یکی از چهرههای شناخته شده اپوزیسیون از میهمانان می خواهد که به احترام حضور آقای سروش در جمع، شراب ننوشند.
حالا من از آقای حسین حاج فرج دباغ معروف به عبدالکریم سروش می پرسم: آیا این جملاتی که درباره انقلاب فرهنگی در پی می آید از شما هست یا نه؟ اگر بگوئید نه، آنوقت فیملش را نشانتان می دهم. اگر بگوئید آری، آنوقت از شما می پرسم: "هنوز هم به این حرفها اعتقاد دارید؟ با گذشت ۳۳ سال هنوز متوجه نشده اید کجاها شرافت انسانی را با دروغ زیر پا نهاده اید؟ آیا در ایران آن زمان، آنطور که شما می گویید "فریاد انقلاب فرهنگی در این مرز و بوم برخاسته بود؟" یا وقتی که دانشجویان دانشگاه تبریز در اعتراض به اظهارات هاشمی رفسنجانی او را هو کردند قرار شد دانشگاهها به انحصار دانشجویان حزب اللهی و سرسپرده فاشیسم اسلامی در آید؟"
آقای سروش! من و شما با مرگ فاصله چندانی نداریم. من به دنیای پس از مرگ باور ندارم. اما شما که از فشار شب اول قبر می ترسید یک لحظه به خودتان بیائید و دست کم به ساده لوحان یا آماده خدمتانی که هنوز شما را "فیلسوف" می نامند بگوئید چه شد که این دروغهای تهوع آور را سر هم کردید؟
امیدوارم کسی پیدا شود و این متن را به آقای سروش برساند. او حتما پاسخی نخواهد داد. نیشخندی خواهد زد. اما امیدوارم بتواند در آئینه به خودش نگاه کند و نلرزد. این متن سخنان سروش است. من آن را واو به واو از یک مستند تلویزیونی پیاده کرده ام. تصویر جوانی او هم در آن مستند موجود است:
"از ابتدائی که فریاد انقلاب فرهنگی در این مرز و بوم برخاست و دانشجویان متعهد و دوراندیش ما خواستار آن شدند که دانشگاهها همگام با انقلاب اسلامی ایران حرکت کند، از همان ابتدا آنچه که در ذهن و ضمیر و بر زبان دانشجویان بود و خواست همه ملت اسلامی ما بود، این بود که دانشگاههای ما می باید سراپا عطر و بوی اندیشه اسلامی را به خود بگیرند و این گلستان گلستان معطری باشد که هرگاه کسی و جویندهای وارد او می شود از همان آغاز مشامش به این بوی دلنوار روح انگیز عطرآکین بشود."
آقای سروش!
لطفا توضیح بدهید:
۱- "همه ملت اسلامی شما کجا اعلام کردند که خواستار قلع و قمع دانشجویان به بهانه انقلاب اسلامی هستند؟"
۲- منظور شما از دانشجویان متعهد و دوراندیش اگر دانشجویان حزب اللهی و چماقدار آن زمان نیست، چه کسانی هستند؟ چند درصد دانشجویان خواستار لشگر کشی حزب الله به دانشگاهها و کشت و کشتار بودند؟
۳- آن بوی دلنواز و عطرآگینی که قرار بود به همت شما در دانشگاهها به مشام برسد کو؟ آیا امروز جز همفکران معدود شما کسی هست که این را تایید کند؟ چند درصد استادان دانشگاههای ایران به راستی دانش آموخته هستند و چند درصد بسیجی سهمیه ای؟
جواد طالعی
٢ ارديبهشت ١٣٩٣
برگرفته از برگه سپیده دم در فیسبوک
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر