خرداد ۲۹، ۱۳۹۳

علی؛ شیر حق یا یک دغلکار

بيگمان بسياري از شما اين چامه ي پرآوازه را شنيده ايد:

از علي آموز اخلاص عمل
شير حق را دان منـّـزه از دغل
در غزا بر پهلواني دست يافت
زود شمشيري بر آورد و شتافت
او خدو انداخت بر روي علي
افتخار هر نبي وهر ولي
او خدو انداخت بر رويي كه ماه
سجده آرد پيش روي او درسجده گاه
اكنون سه پرسش براي ما پديد ميايد:
١- چرا بلخي اين چامه را سروده است
٢-اين داستان، بر پايه ئ كدام رويداد تاريخي است؟
٣- چرا بلخي بر اخلاص عمل و بري بودن علي از  دغل تاكيد كرده است، در حاليكه ديگر مداحان،  به كلي گويي و رساندن جايگاه علي به آسمانها بسنده كرده اند؟

جالب است كه بلخي توانسته در چامه ئ خود، اخلاص عمل علي را بگونه اي نشان دهد ( كه دشمن را براي خدا و نه براي خشم خود ميكشد) امّا انگيزه ئ خدو انداختن پهلوان شكست خورده را نميگويد ، چرا كه تف انداختن در جنگ رسم نبوده و نشان از خوار داشتن هماورد است.
چرا بايستي در يك جنگ ميان دو پهلوان، يكي آنديگري را اينگونه خوار شمارد، آنهم پس از شكست و در آستانه ئ مرگ ؟ تازه، بلخي نگفته است كه علي را از چه » دغلي » بايد منزه دانست ؟ چه دغلي در كار بوده؟
آيا مردم سني زمان بلخي، درباره ئ دغل كاري علي سخني ميگفته اند؟

اينگونه ديده ميشود كه بلخي، براي ما چيستاني بجا نهاده است.

براي حل اين چيستان ، در تاريخ و نوشته هاي بسيار جستجو ميكنيم و با وجوديكه داستاني پيدا نميكنيم كه از » تف» انداختن پهلواني سخن بميان آمده باشد، تنها داستاني كه به اين جنگ تن بتن و به اين » دوئل » همانندي دارد را پيدا ميكنيم كه همانا جنگ علي در برابر » عبدوُدّ » است. در اينجا به نكته اي بر ميخوريم كه نشان ميدهد كه منظور بلخي، همين جنگ بوده است.

ورژن شيعيان ( از سايت حوزه )
http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=ECDDAD5.htm

حضرت على (ع ) زرهى آهنين بر تن داشت و چشمان او از ميان مغفر مى درخشيد. قهرمان عرب پس از آشنايى باحضرت على از مقابله با او خود دارى كرد و گفت : پدرت از دوستان من بود و من نمى خواهم خون فرزند او را بريزم .
ابن ابى الحديد مى گويد:
استاد تاريخ من ابوالخير وقتى اين قسمت از تاريخ را تدريس مى كرد چنين گفت : عمرو در جنگ بدر شركت داشت و از نزديك شجاعت و دلاوريهاى على را ديده بود. از اين رو, بهانه مى آورد و مى ترسيد كه با چنين قهرمانى روبروگردد.
(سرانجام حضرت على (ع ) به او گفت : تو غصهء مرگ مرا مخور. من , خواه كشته شوم و خواه پيروز گردم , خوشبخت خواهم بود و جايگاه من در بهشت است , ولى در همهء احوال دوزخ در انتظار توست . در اين موقع عمرو لبخندى زد وگفت : برادر زاده ! اين تقسيم عادلانه نيست ; بهشت و دوزخ هر دو مال تو باشد.(5)
شد.آنگاه حضرت على (ع ) او را به ياد نذرى انداخت كه با خدا كرده بود كه اگر فردى از قريش از او دو تقاضا كند يكى را بپذيرد و عمرو گفت چنين است . حضرت على (ع ) گفت : درخواست نخست من اين است كه اسلام را بپذير.حضرت على (ع ) گفت : بيا از جنگ صرف نظر كن و رهسپار زادگاه خويش شو و كار پيامبر را به ديگران واگذار كه اگرپيروز شد سعادتى است براى قريش و اگر كشته شد آرزوى تو بدون نبرد جامهء عمل پوشيده است . عمرو در پاسخ گفت : زنان قريش چنين سخن نمى گويند. چگونه بر گردم , در حالى كه بر محمد دست يافته ام و اكنون وقت آن رسيده است كه به نذر خود عمل كنم ؟ زيرا من پس از جنگ بدر نذر كرده ام كه بر سرم روغن نمالم تا انتقام خويش را از محمدبگيرم .
اين بار حضرت على (ع ) گفت : پس ناچار بايد آمادهء نبرد باشى و گره كار را از ضربات شمشير بگشاييم . در اين موقع قهرمان سالخورده از كثر خشم به سان پولاد آتشين شد و چون حضرت على (ع ) را پياده ديد از اسب خود فرود آمد وآن را پى نمود و با شمشير خود بر حضرت على تاخت و آن را به شدت بر سر آن حضرت فرود آورد. حضرت على (ع )ضربت او را با سپر دفع كرد ولى سپر به دو نيم شد و كلاه خود نيز درهم شكست و سر آن حضرت مجروح شد.  درهمين لحظه امام فرصت را غنيمت شمرده , ضربتى محكم بر او فرود آورد و او را نقش بر زمين ساخت . صداى ضربات شمشير و گرد و خاك ميدان مانع از آن بود كه سپاهيان دو طرف نيتجهء مبارزه را از نزديك ببينند. اما وقتى ناگهان صداى تكبير حضرت على (ع ) بلند شد غريو شادى از سپاه اسلام برخاست و مسلمانان دريافتند كه حضرت على (ع ) بر قهرمان عرب غلبه يافته , شر او را از سر مسلمانان كوتاه ساخته است .

در همين لحظه !
جالب است كه اين گفته، كه جنگاوري پس از خوردن شمشيري سخت، فرصتي براي زدن يك ضربت كاري بدست آورده، خود پرسش برانگيز است؟ چگونه ؟

پس حالا چرا سرانجام معلوم نشد كه چه كسي و كدام پهلوان و براي چه بروي علي » خدو » انداخت، و باقي ماجرا ؟
پس عبدودّ نخست يك ضربه زد و در آن لحظه علي با يك ضربت او را نقش زمين كرد ! همين ، آيا كل داستان همين دو ضربه بود !
جالب است كه همه جا ، شيعيان، سخنان رد وبدل شده ميان ايندو را تنها به لحظات پيش از جنگ محدود كرده اند و پس از آن، قهرمانان داستان ، در كمال سكوت باهم جنگيده اند و معلوم نيست چرا عبدودّ كه جوانمردي و خوي پهلواني وي شناخته شده بود، بروي علي تف كرد؟ حالا باز خوب است انصاف كرده اند و مردانگي عبدودّ را كه در برابر هماورد پياده ئ خود ، از اسب پياده شده ، سانسور نكرده اند !
حال در تاريخ نكته ئ در خور نگرشي پيدا ميكنيم:

( كوتاه)
پهلوان قريش خود را به خندق زد و از آن گذشت و هماورد خواست. او به اندازه اي هراس انگيز و پر آوازه بود كه محمد نميخواست كسي را به جنگ او بفرستد . سرانجام علي به جنگ او رفت.او چون ديد علي پياده است، از اسب خود پياده شد تا
رسم جوانمردي را بجاي آورده باشد.
….
( گسترده)
هر شمشيري كه  عبدوُدّ ميزد، علي آنرا رد ميكرد و هر شمشيري كه  علي  ميزد،  عبدوُدّ آنرا رد ميكرد،
تا اينكه خستگي كم كم بر علي چيره شد و او نيرنگي انديشيد. از بالاي شانه ئ عبدوُدّ نگاهي به پشت سر او انداخته و گفت :
 قرار نبود كه ياران تو به ياري تو بيايند !
عبدوُدّ نگاهي به پشت سر خود خواست كردن، درهمين لحظه ،
علي شمشير را فرود آورده و پاي  عبدوُدّ را از ران فروبريد.
عبدوُدّ افتاد و گفت : » يا علي خدعه كردي! «
علي پاسخ داد: » الحَربُ خُدعَه !»
( يعني : جنگ همانا نيرنگ است. )
در اينجا چيستان بلخي، بخشي از پاسخ خود را مي يابد.
اشاره ئ جلال الدين بلخي به واژه ئ » دغل»
و گفته ئ علي :» جنگ همانا نيرنگ ( = دغل ) است»
اين  دغل در هر دو جا، داستان منظوم بلخي و رخداد تاريخي نبرد تن بتن علي و عبدوُدّ را بهم پيوند ميزند. پس براستي
ديده ميشود كه داستان منظوم بلخي بر پايه اي راستين استوار بوده است، هرچند كه مداحي هاي بيپايه بدنبال آن آمده است.

در اينجا انگيزه ي » تف» انداختن هم روشن ميشود:
چون علي از نيرنگ براي پيروز شدن بر شهسوار عرب عبدوُدّ  سود برده است، آنهم در حاليكه  اين پهلوان براي نگهداشت آيين جوانمردي از اسب پياده شده است ( چون علي پياده بود) ، پس از اينكه علي بر سينه ئ او مينشيند كه سرش را ببرد، پهلوان عرب، تفي بصورت علي مي اندازد ، چه او را دور از آيين پهلواني و جوانمردي و مردي نيرنگ باز ميداند!

به احتمال زياد، اين داستان از همان زمان سينه به سينه در ميان مردم حكايت ميشده و هر نسل اين داستان را به نسل ديگر گزارش ميداده و نگه ميداشته است و بلخي هم اين داستان را شنيده بوده است.

احتمالاً بلخي براي در امان بودن از شر پي ورزان ديني، اين چامه را سروده ولي از آنجاييكه او والاتر از آن بود كه
خود را به تراز پست پي ورزان ( متعصبان) فرو اندازد، در چامه ئ خود، اين چيستان را براي كساني كه از هوش كافي
براي ديدن آن برخوردار باشند نهاده است و بدينگونه است كه ما ميتوانيم، همه داستان آن رخداد را امروز بازسازي كنيم.
او در اين مدح خود، در حقيقت، پليدي كار علي را در لفافه و براي آيندگاني كه در جستجوي راستي باشند، به وديعه نهاده است ! اين نابغه ئ دوران !

پس بازهم ميبينيم كه علي كه براي نيرنگ، ناچار دروغ هم گفته است، نميتواند معصوم باشد و لكه ئ سياهي بر لكه هاي
سياه ديگر زندگي اين دژخيم و امير خونريز افزوده ميشود.

( عبدود = وُدّ ، نام بتي بوده است از بتان عرب و عَبدوُدّ، يعني برده و بنده ئ وُدّ )
خدعه با خوارج و جنگ نهروان
آنگاه اميرمومنان على(ع) به همراه صد نفر از اصحابش براى گفتگو با خوارج به حرورإ رفت و عمده محورهايى كه اميرمومنان(ع) بر آن تكيه كرد عبارت بود از:
1 ـ من از آغاز اعلام كردم كه بردن قرآنها بر سر نيزه شيطنت است…
2 ـ بعد از آنكه حكميت بر من تحميل شد من گفتم حكم عبدالله بن عباس باشد … شما قبول نكرديد و گفتيد فقط ابوموسى اشعرى بايد حكم باشد…
3 ـ …آيا من بر حكمين شرط نكردم كه از آغاز تا پايان حكميت به قانون خدا در قرآن و سنت پيامبر عمل كنند؟
در تمام اين موارد سران خوارج امام على(ع) را تصديق كردند و گفتند همه فرمايشات شما صحيح ما مرتكب گناه شديم توبه مى كنيم, تو هم بايد توبه و استغفار كنى!! حضرت فرمود: استغفر الله من كل ذنب!

اين برخوردها سبب شد شش هزار نفر از اردوگاه خوارج خارج شده و به امام بپيوندند.(12)
ابن ابى الحديد در تفسير استغفار حضرت مى گويد:
(( توبه امام يك نوع توريه و از مصاديق ((الحرب خدعه‏ )) بوده است, او سخن مجملى گفت كه تمام پيامبران آن را مى گويند و دشمن نيز به آن راضى شد بدون آنكه امام به گناهى اقرار كرده باشد. )) (13)
11- موسوعه الامام على بن ابى طالب ج6, از ص324 تا 333.
12- همان, ج6 از صفحه 333 تا 340.
13- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد معتزلى, ج2, ص;380 فروغ ولايت, ص635.
———————————–
وقال الرسول صلى الله عليه وسلم: ( الحرب خدعه‏ ) صحيح الجامع برقم 3176 بتحقيق الألباني
——————————–
بن مایه ای دیگر
www.hawzah.net/Per/Magazine/mr/006/mr00611.htm

سنت
با مطالعه در سنت نيز مى‏توان روايات زيادى جهت تائيد مطلب ذكر كرد. از مهمترين ابواب و روايات اين بخش رواياتى است كه حاكى از جواز به كار بردن خدعه در جنگ است: «الحرب خدعه‏ » و جنگ روانى از مصاديق بارز «خدعه‏» است.

«خدعه‏» در لغت‏ به معناى «مايخدع به‏» است. يعنى آنچه به وسيله آن خدعه ورزيده مى‏شود كه عبارت از « مكر و حيله و فريب‏» است. (9) از ديدگاه فقه اسلامى، خدعه در جنگ جايز مى‏باشد. علامه حلى (ره) دركتاب «تذكره‏» و «منتهى‏» براين مطلب، ادعاى اجماع نموده‏است. (10)
….
حديثى است كه علامه حلى(ره) از منابع اهل سنت نقل مى‏كند كه مربوط به رويارويى حضرت على – عليه‏السلام – باعمروبن عبدود در جنگ احزاب (خندق) مى‏باشد:
 « قال: وروى العامه‏ان عمروبن عبدود بارز عليا عليه‏السلام – فقال: مااحب ذلك يابن اخى، فقال – عليه‏السلام – لكنى احب ان‏اقتلك فغضب عمرو فاقبل اليه فقال – عليه‏السلام – به مابرزت لاقاتل اثنين فالتفت عمروفوثب على عليه‏السلام – فضربه فقال عمرو خدعتنى فقال – عليه‏السلام – الحرب خدعه‏ » (11)
يعنى: عامه روايت كرده‏اند كه چون «عمروبن‏عبدود» با على عليه‏السلام  روبرو گشت، گفت: من اين امر(مصاف با على  عليه‏السلام) را دوست ندارم، اى پسر برادرم، امام على عليه‏السلام  فرمود: اما من مايلم، آنگاه عمرو غضبناك شد و به سوى امام روان گرديد. امام على عليه‏السلام  [از روى خدعه] گفت من به ميدان نيامده‏ام كه با دونفر بجنگم پس عمرو متوجه جانبى شد «غافلگير شد» آنگاه امام جستى زد و به او ضربه‏اى وارد كرد عمرو گفت ‏به من خدعه زدى و امام فرمود: الحرب خدعه‏ :جنگ خدعه است.
روايت ديگرى است از امام صادق عليه‏السلام كه رسول خدا صلى‏الله عليه وآله  درجنگ خندق فرموده‏اند: «الحرب خدعه‏ :جنگ خدعه است و هرچه مى‏خواهيد در جنگ بگوييد»، و اين روايت، ازجمله مهمترين مستندات جنگ روانى در منابع روايى مى‏باشد: « وفى خبر اسحاق بن عمار عن جعفربن‏ابيه عليه‏السلام: « ان عليا عليه‏السلام كان يقول لان تحفظنى الطير احب الى من ان اقول على رسول‏الله صلى‏الله عليه وآله  مالم يقل، سمعت رسول‏الله صلى‏الله عليه وآله يوم الخندق يقول: الحرب خدعه‏، و يقول تكلموا بمااردتم‏» (12) امام على عليه‏السلام  مى‏فرمودند: اينكه مرا از فال بد حفظ كنى بهتر است نزد من از اينكه نسبت ‏بدهم ‏به پيامبر صلى‏الله عليه وآله آنچه را نفرموده است. از پيامبر در روز خندق شنيدم كه مى‏فرمود الحرب خدعه‏: جنگ خدعه است و اينكه هرچه مى‏خواهيد بگوييد.
روايت ديگرى كه ناظر به جنگ روانى مسلمين برعليه دشمن مى‏باشد سخنى است از امام على عليه‏السلام در جنگ صفين كه در راستاى تقويت روحيه خودى و تضعيف روحيه دشمن است: « قال عدى‏بن حاتم: ان عليا عليه‏السلام قال يوم التقى هو ومعاوية بصفين فرفع بها صوته يسمع اصحابه: والله لاقتلن معاوية واصحابه، ثم قال فى آخر قوله انشاءالله و خفض بهاصوته و كنت منه قريبا فقلت‏يا اميرالمومنين عليه‏السلام انك حلفت على ما قلت، ثم استثنيت فمااردت بذلك؟ فقال الحرب خدعه‏ و انا عندالمومنين غير كذوب، فاردت ان احرض اصحابى عليهم كى لايفشلوا ولكن يطعموافيهم، فافهم فانك تنتفع بهابعداليوم انشاءالله‏». (13)

9- قاموس المنجد، ماده خدع، و نيز: ر. ك : فرهنگ معين
10- نجفى، محمدحسن، جواهرالكلام، چ 3، 43 جلد، (دارالكتاب الاسلاميه، تهران، 1362) ج 21، ص 80.
11 و12- همان، ص 79، به نقل از وسائل‏الشيعه، باب 53 از ابواب جهاد
13- همان، ص 80


———————————————

عدى ابن‏حاتم گويد: على عليه‏السلام  زمانى كه در جنگ صفين با معاويه برخورد نمود صدايش را بقدرى بلند كرد كه اصحابش مى‏شنيدند و فرمود: به خدا قسم معاويه و يارانش را مى‏كشم سپس در پايان سخن در حاليكه من نزديك ايشان بودم، با صداى آهسته فرمودند انشاءالله (اگر خدا بخواهد) آنگاه من‏ گفتم اى اميرمؤمنان شما بر گفته خود سوگند ياد كرديد، و در پايان به خواست الهى مقيد كرديد، منظورتان چيست؟ حضرت فرمود: « الحرب خدعه‏ : جنگ خدعه است و من در نزد مؤمنين دروغگو نيستم، خواستم با اين سخن اصحاب و ياران خويش را تحريض و تشويق نموده تا سست نشوند و [ بر آنها غلبه يابند پس اى عدى اين سخن را درك كن كه بعد از اين بدان سود خواهى برد اگر خداى بخواهد]. »

احاديث مزبور صحت ادعاى ما را تاييد مى‏كند.
—————————————————-
كديور
http://www.kadivar.com/Htm/Farsi/Books/Book12/F79.htm
كديور : ….
اميرالمومنين (ع) مي فرمايد: الحرب خدعه‏
——————————————————–
عن عروة قال‏:‏ قال رسول الله صلى الله عليه وسلم يوم قريظة‏:‏ الحرب خدعه‏ .

از عروه روايت شده كه پيامبر در روز قريظه گفت: جنگ نيرنگ و فريب است.
————————————————-
عن عائشة قالت‏:‏ إن نعيم بن مسعود قال‏:‏ يا نبي الله إني أسلمت ولم أعلم قومي بإسلامي، فمرني بما شئت، فقال‏:‏ إنما أنت فينا كرجل واحد، فخادع إن شئت فإن الحرب خدعة‏ .

عايشه نقل كرد كه نعيم بن مسعود گفته است: اي پيامبر اسلام من اسلام آورده ام اما اسلامم را به قومم اظهار نكرده ام. (به آنها خبر نداده ام) پس امر كن بر من هر طور مي پسندي، پس گفت (پيامبر) بدرستيكه تو چون يكي از ما هستي ، پس آنها را اگر مي خواهي بفريب (همچنان به خدعه ات ادامه بده) چرا كه جنگ مكر و فريب است.

—————————————————–
رسول‏خدا(ص) فرمود: « الحرب خدعة‏ :(501) جنگ فريب است.»

500. اسدالغابه، ج 3، ص 165.
501. همان، ج 5، ص 248؛ سيره ابن‏هشام، ج 3، ص 240.
دبير خانه ئ مجلس خفتگان ( خبرگان ) رهبري !!
ماست مالي از سايت بلاغ !:
http://www.balagh.net/persian/feqh/majallat/feqh/14/08.htm

فرق خُدعه و غَدْر :
در مورد برخورد با غيرمسلمانان در روايات و سخنان فقيهان, واژگانى مطرح شده, مانند: (غُلُول), (غَدْر), (غِيلة), (غش) و (خيانة) با مراجعه به لغت و دقت در موارد كاربرد اين مفاهيم به خوبى معلوم مى شود كه تمامى اين واژگان به معناى خيانت به كار رفته اند.

و از آن جايى كه زشتى خيانت امرى پذيرفته شده نزد همه ملتهاست, آيات, روايات و عبارات فقهاء و دلالت بر ممنوعيت و حرام بودن آن دارد و اجازه انجام خيانت كه ستم و تجاوز است, به هيچ كس عليه هيچ كس داده نشده است. در برابر واژگان ياد شده, كلماتى است مانند خُدعة, مكر و حيله كه معناى همه آنها بر اساس نظر اهل لغت و دقت در موارد كاربرد, عبارت است از تدبير و چاره انديشى.

و بر اين اساس, در روايات اسلامى آمده است: الحرب خدعة‏ . بر همين اساس در فقه, پس از حكم به حرام بودن غدر و خيانت, فتواى خدعه و حيله در جنگ داده شده است.  :

بنابراين, روشن شد كه چرا غَدْر با كافران ناروا, لكن خدعه در جنگ رواشناخته شده است !

24 . (جواهرالكلام), ج78/21 و 79; (بحارالانوار), ج289/75; (اصول كافى), ج337/2.

———————————–
اما گويا برخي ها سرانجام به نتيجه رسيده اند كه :

في صدر الإسلام قيل «الحرب خدعه» والحرب في ذلك الوقت كانت من أجل الدعوة وفريضة جهاد، أما طبيعة الحرب وخداعها فكان ذلك بشأن القادة والساسة ولم يكن شأن رجال الدين

در صدر اسلام گفته شده است« جنگ نيرنگ و فريب است» و جنگ در آن زمان بدليل دعوت به اسلام و فريضه جهاد انجام مي گرفته است اما طبيعت جنگ و نيرنگ هاي آن از امور مربوط به فرمانده هان و سياسيون است و كار علماي دين نمي باشد
بن مایه ای ديگر :
سايت غدير
http://www.ghadeer.org/hekayat/DAS_AALI/dali0004.htm
مبارزه على (ع ) با عمرو بن عبدود

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

جنگى خندق در سال پنجم هجرى اتفاق افتاد. يكى از پيكارهاى مهم در اين جنگ ، نبرد امام با عمرو بن عبدود بود؛ عمرو از شجاعان عرب بود، كسى بود كه عمر گفت : (( من با او همسفر شام بودم و هزار نفر، دزد بر قافله ما تاختند، عمرو به تنهايى آنها را متفرق ساخت و دست و پاى شترى را به جاى سپرى دست گرفت و آنها را تعقيب كرد))..

وقتى در جنگ خندق على (عليه السلام ) دروازه خندق را بر دشمن مسدود كرد تا وارد شهر مدينه نشوند، عمروبن عبدود وارد شد بر وسط ميدان و فرياد برآورد: كيست به جنگ من آيد؟ هيچ كس از ترس، جوابى نداد؛ عمرو گفت : مسلمين كجاست هستند كه به دستم كشته شوند تا به بهشت روند؛ چرا به سوى بهشت نمى شتابيد؟ چرا نزديك من نمى آييد؟ هيچ كس پاسخى نداد و سپس اين اشعار را خواند:
(( از بس مبارز طلبيدم، سينه ام تنگ شد و صدايم بگرفت ؛ من در جايى ايستاده ام كه هر دلير و جنگجويى بر جان خود مى لرزد و مى ترسد؛ راستى كه دليرى و از جان گذشتگى از بهترين غريزه هاى جوانمردان است )).

در اين وقت على (عليه السلام ) برخاست واز پيامبر اجازه خواست؛ پيامبر فرمود: بنشين؛ چند مرتبه ديگرعمرو مبارز طلبيد و حماسه خواند، فقط على (عليه السلام ) بلند مى شد و مى گفت : يا رسول الله ! اگر او عمرو است، من على بن ابيطالبم !

تا اينكه پيامبر اجازه دادند و فرمودند: از خداوند مساءلت دارم كه تو را بر عمرو، نصرت دهد بعد سر را بلند كرد و عرض كرد: پروردگارا! برادر من و پسر عم مرا تنها مگذار! و با چشمى پر از عاطفه و اشك فرمود: برو كه خدا يار و مددكار توست .
اميرالمؤمنين (عليه السلام ) به ميدان آمد و اين رجز را خواند:
(( اى عمرو! در كار جنگ شتاب مكن، آن كس كه تو را جواب گويد، عاجز نيست، او داراى حسن نيت و بصيرت و راستى مى باشد و اين صفات، اساس هر رستگاريست .
نزد تو نيامدم جز بر آن اميد كه زن نوحه گر را بر جنازه تو بنشانم و اثر ضربت شمشيرى كه پس از دورانى از طول زمان، نام آن بماند باقى گذارم )).

عمرو از روى تكبر، پاسخى نداد؛ امام فرمود: شنيدم تو پيمان بستى كه اگر مردى از قريش يكى از سه چيز را از تو بخواهد بپذيرى؟ گفت: آرى، فرمود: اول، من تو را دعوت به توحيد و اسلام و رسالت محمد صلى الله عليه و آله و سلم مى كنم ؛ عمرو گفت: قبول نمى كنم ؛ فرمود: دوم آنكه ، از اين راهى كه آمدى برگرد و از جنگ با پيامبر درگذر؛ گفت : اگر اين كار را كنم زنان قريش مرا سرزنش كنند، زيرا من در جنگ بدر، زخمى برداشتم و نذر كردم تا محمد صلى الله عليه و آله و سلم را نكشم روغن بر موى سرم نمالم ؛ حضرت فرمود: سوم آنكه ، تو را به مبارزه با خود مى خوانم ؛ عمرو بخنديد و گفت : عرب اين خواهش را از من نمى كند؛ من دوست ندارم تو را بكشم زيرا با پدرت ابوطالب دوست بودم و در عموهاى تو كسانى هستند كه از تو زورمندتر هستند؛ تو جوانى و ميل ندارم به دست من كشته شوى ، تو هم كفو من نيستى .
فرمود: اما من دوست دارم تو را در راه خدا بكشم ! عمرو گفت : چه گفتى ؟ فرمود: ميل دارم با تو جنگ كنم و تو را بكشم ! عمرو گفت : چه گفتى ؟
فرمود: ميل دارم با تو جنگ كنم و تو را بكشم و براى اين كار پياده شو با هم بجنگيم. عمرو در حالى كه غضبناك بود از اسب پياده شد، بر صورت اسب بكوفت و شمشيرى به پاى اسب زد و اسب روى زمين بيفتاد، شمشير ديگرى به طرف على (عليه السلام ) فرود آورد كه حضرت با سپر آن را رها كرد در حاليكه سپر دو نيم شد و فرقش را شكافت ، حضرت خود را به گوشه ميدان رسانيد و با عمامه سر خود را بست و به ميدان آمد و فرمود:

اى عمرو! تو خجالت نكشيدى با اين شخصيت ، براى خود همراه آوردى با اين كه من جوانم و تنها به جنگ تو آمدم .
عمرو برگشت كه ببيند كيست ، حضرت شمشيرى بى درنگ بر پاى او فرود آورد و او را بر زمين انداخت. دو لشكر، منظره را مى ديدند، و غالب شدن على (عليه السلام ) بر عمرو موجب شد كه صداى تكبير و تهليل بلند شود؛ مشركين رو به فرار گذاشتند و مسلمين با شادى ، مشركين را تعقيب مى كردند تا جايى كه همه مشركين فرار كردند.
امام ، بعد از چند لحظه آمد كه سر عمرو را جدا كند، عمرو گفت : مرا فريب دادى ! فرمود: معنى جنگ همين است عمرو (به قولى ) آب دهان بر صورت امام انداخت و غضبناك شد. امام از روى سينه عمرو برخاست و چند قدمى بزد و آنگاه بازگشت تا سر عمرو را از تن جدا كند.

عمرو گفت : چرا منصرف شدى و اكنون باز آمدى ؟ فرمود: تو آب دهان به صورت من انداختى ، در آن حال من خشمناك شدم ، نخواستم با آن حال غضب ، سر تو را جدا كنم ، بلكه با حال انبساط ، براى رضاى خدا سرت را از تنت جدا مى كنم . امام سر عمرو را جدا كرد و به نزد پيامبر آورد و از كلمات پيامبر در جنگ خندق اين است كه ((ضرب زدن على (عليه السلام ) در جنگ خندق از عبادت جن و انس افضل است )).(84)
84- زندگانى اميرالمؤمنين (عليه السلام ) – بحارالاءنوار – تاريخ طبرى – ناسخ التواريخ – داستانهايى از زندگانى حضرت على (عليه السلام )، ص 59

بن مایه ای دیگر:

مجموعه زندگانی چهارده معصوم علیهم السلام
نوشته: عمادالدین حسین اصفهانی (حسین عمادزاده)
برگ  ۱۶۴
« ….شمشیری  به پای اسب زد اسب روی زمین بیفتاد  شمشیر دیگری بطرف علی فرود آورد علی بچابکی با سپر آنرا رد کرد در حالیکه سپر دو نیمه شد و فرق علی را بشکافت علی خود را بگوشه میدان رسانید با عمامه سر خود را  بست و باز بمیدان آمد فرمود …. ای عمرو تو خجالت نکشیدی با این شخصیت برای خود همراه و کمک آوردی در حالیکه علی جوانی است که تنها بجنگ تو آمده٬‌ عمرو برگشت ببیند کیست بحمایت او آمده علی فورا شمشیری بر پای او فرود آورد که آن هیکل قویالجثه بر زمین افتاد از دو طرف قشون همه ناظر و شاهد این منظره بودند چون دیدند…….
علی پس از لحظه ای آمد سر عمرو را جدا کند٬ ‌عمرو که خود را  با هزار مبارز حریف میدانست و او را فارس یلیل میگفتند گفت٬ یاعلی مرا فریب دادی٬ گفت معنی جنگ همین است. عمرو آب دهان بر صورت علی انداخت علی خشمگین شد از روی سینه عمرو برخاست و چند گامی بزد و انگاه بازگشت تا سر عمرو را از تن جدا کند او گفت چرا منصرف شدی و اکنون باز آمدی علی گفت چون آب دهن بصورت من انداختی و در آنحال من خشمناک شدم نخواستم با حال خشم سر تو را جدا کنم بلکه خواستم با  حال انبساط برای رضای خدا سر از تن تو بگیرم. مولوی این داستان را  با فلسفه عمل علی چنین نقل کرده است:
از علی آموز اخلاق عمل                            شیر حق را دان منزه از دغل
علی سر عمرو را آورد حضور پیغمبر و رسولخدا فرمود ضربه علی یوم الخندق افضل من عبادالثقلین…….. »
مزدک
منبع:
http://www.derafsh-kaviyani.com/parsi/shirehagh.html

برگرفته از برگه  زندیق
 http://zandiq.com/2009/03/25/ali-shire-hagh-ya-yek-daghalkar/

داعش؛زاییده تفکر اسلامی

سال هزار و سیصد و هشتاد در زمان ریاست یکی از اهالی دولت اسلامی عراق و شام - هاشمی شاهرودی - بر قوه قضائیه، دستور اجرای حدود و تعزیرات در ملأ عام صادر شد. تعدادی از شخصیت های سیاسی و مطبوعات در داخل کشور، به این مسئله اعتراض کردند. هاشمی شاهرودی در جلسه مسئولان قوه قضائیه گفت : ما احکام اسلام را اجرا می کنیم و کاری هم به "یاوه گویی" مطبوعات نداریم. پس از او محمدی گیلانی که رئیس دیوان عالی کشور بود زبان باز کرد و گفت :« ما موظفیم احکام اسلام را اجرا کنیم. اگر کسی که شلاق می خورد بدنش مجروح شود پوست و گوشت او شکافته شود و استخوانش بیرون بزند حتی زیر ضربات شلاق بمیرد هیچ اشکالی ندارد.» او در ادامه درافشانی خود اظهار داشت: « هاشمی شاهرودی ،آیت اله العظمایی است که ما به اجرای نظرات او افتخار می کنیم ». البته این ماجرا زیاد طول نکشید. در آن زمان، خامنه ای برای زیارت به مشهد رفته بود. کمال خرازی وزیر خارجه شتابان خود را به خامنه ای رساند و به او اطلاع داد که اروپایی ها تهدید کرده اند که اگر این کار ادامه پیدا کند با ایران برخورد خواهند کرد و همین تهدید، بیشتر از یاوه گویی مطبوعات داخلی، کار ساز شد و با دستور خامنه ای، اجرای علنی حدود متوقف شد. اما از همان روز تا کنون، در گوشه و کنار کشور، شاهد اجرای صدور احکام عجیب و غریب حتی در آوردن چشم بوده ایم که اگر چه به ندرت بوده اما نشان می دهد این حضرات اگر بتوانند و زورشان برسد در اجرای احکام مورد نظر خودشان ، دست القاعده و داعش را از پشت می بندند. مگر همین امروز با افتخار نمی گویند ما موظفیم احکام اسلام را در سراسر دنیا اجراکنیم ؟ حالا یک سؤال : اگر تحریم خارجی و تهدید های جدی بین المللی بالای سر خامنه ای نباشد آیا در توحش، کمتر از داعش است؟ البته ممکن است تفسیر خامنه ای از اسلام با تفسیر داعش تفاوت داشته باشد اما هر دو، این حق را برای خود قائل هستند که با اجرای شریعت مورد نظر خویش، مردم را به زور به بهشت ببرند. حرف های دیروز آملی لاریجانی، جدید ترین نشانه از این دیدگاه است.

مجتبي واحدي
٢٣ خرداد ١٣٩٣

تصاوير:
هاشمي شاهرودی در كنار نوری المالكی
حسن روحانی در كنار محمدی گيلانی
محمود احمدی نژاد در كنار محمدی گيلانی
حسن روحانی در كنار هاشمی شاهرودی و علی خامنه ای
ابوبكر البغدادی رهبر داعش


 
 برگرفته از برگه سپیده دم در فیسبوک

پنج سال پس از خرداد ۸۸ و پرسش‌های همچنان بی‌پاسخ

فاصله ۲۳ تا ۳۰ خرداد ۱۳۸۸ را شاید بتوان پرحادثه‌ترین روزهای اعتراضات مردمی به نتایج انتخابات ریاست جمهوری ایران دانست. علی حسن‌پور، سهراب اعرابی و ندا آقاسلطان از جمله کشته‌شدگان این روزها بودند.
پنج سال پیش در چنین روزهایی اعتراضات مردمی به نتایج انتخابات ریاست جمهوری در ایران، روز به روز شدت می‌گرفت. این اعتراضات که از فردای روز انتخابات (شنبه ۲۳ خرداد) آغاز شده بود، روز دوشنبه ۲۵ خرداد تبدیل به راهپیمایی میلیونی مردم در تهران شد که لقب "راهپیمایی سکوت" به خود گرفت.
این سکوت اما با شلیک گلوله از پشت بام پایگاه بسیج مقداد در میدان آزادی شکست. علی حسن‌پور اولین کشته‌شده تظاهرات اعتراضی مردم در ۲۵ خرداد ۸۸ بود.
یکی دیگر از تظاهرکنندگان این روز نیز در همان روز ناپدید شد. خانواده‌اش نزدیک به چهل روز به دنبال او بودند تا این‌که در تیرماه همان سال، جسم بی‌جانش را در سردخانه کهریزک پیدا کردند.
"سهراب اعرابی" جوان ۱۹ ساله‌ای بود که روز ۲۵ خرداد به همراه مادر و برادرش در راهپیمایی سکوت شرکت کرد. تا زمانی که راهپیمایی مسالمت آمیز بود، این سه عضو خانواده با هم بودند، اما پس از آغاز ناآرامی‌ها دست‌ها از هم جدا شد و دیگر کسی سهراب را ندید.
پروین فهیمی مادر سهراب به دویچه‌وله می‌گوید هنوز روز دقیق مرگ پسرش را نمی‌داند: «برای من هنوز واقعاً مشخص نشده. ولی من با فیلم​ها و عکس​ها و یا خبرهایی که به گوش​ام رسیده، فکر می​کنم باید ۲۵ خرداد باشد. این وظیفه قوه قضاییه است که برای من مشخص کند بچه​ی من چه روزی کشته شده و آن چهار روز، قبل از این‌که به پزشکی قانونی برسد و این بچه را در سردخانه بگذارند کجا بوده؟ هنوز به هیچ کدام از سئوالات من پاسخ نداده​اند.»
 
بر اساس مدارک پزشکی قانونی کهریزک، پیکر بیجان سهراب روز ۲۹ خرداد تحویل این مرکز شده و مادر سهراب هنوز نمی‌داند در آن چهار روز آیا فرزندش زنده بوده، در کما بوده، یا بلافاصله بعد از شلیک گلوله مرده است. پروین فهیمی یک بار گفته بود آرزو می‌کند پسرش بلافاصله پس از شلیک گلوله مرده باشد و عذاب نکشیده باشد.
او به دویچه‌وله می‌گوید: «من در اولین شکایتی که دادم، قید کردم که معرفی قاتل و آمر را خواهانم. همچنین می‌خواهم بدانم این چند روز بچه من کجا بوده و وسائل بچه​ی من کجاست؟ همه این​ها را من قید کردم. ولی هیچ وقت قوه قضاییه متأسفانه پاسخگو نبود».
سال ۱۳۹۰ آخرین باری بود که پروین فهیمی را برای پرونده سهراب به دادگاه فراخواندند. در آن سال به او می‌گویند دیه سهراب آماده است و شما می‌توانید دیه فرزندتان را بگیرید. خانم فهیمی از گرفتن دیه خودداری می‌کند و در توضیح دلایل این کار می‌گوید: «من خواسته‌هایی داشتم، این‌که باید دادگاه علنی باشد و قاتل معرفی و شناسایی شود. بعد هم من شرط و شروطی گذاشته بودم مثل آزادی زندانیان سیاسی، آزادی آقایان موسوی و کروبی و خانم رهنورد. ولی متأسفانه هنوز ما به نتیجه​ای نرسیده‌ایم و من قوه قضاییه را مقصر می​دانم».
«لااقل فهمیدند که رای مردم را بخوانند»
هرچند مادر سهراب، قوه قضائیه را مسئول رسیدگی نکردن به پرونده قتل فرزندش می‌داند اما از رئیس جمهور هم انتظاراتی دارد. او می‌گوید: «به نظر من باید رئیس جمهور به قوه​های دیگر فشار بیآورد. به​هرحال آقای روحانی ۱۸ میلیون رأی داشته. باید آقای روحانی هم به قوه قضاییه و هم به مجلس فشار بیآورد که مسائل ما را حل کنند. ما خواسته​هایی داشته​ایم و در پی این خواسته​ها ایشان را انتخاب کردیم».
خانم فهیمی اما می‌گوید همین که در این پنج سال صدای آن‌ها شنیده شده و مردم به حقانیت راه فرزندش پی برده‌اند برایش آرامش‌بخش است. او انتخابات سال ۹۲ را نتیجه دیگری بر وقایع سال ۸۸ می‌داند و می‌گوید: «در این پنج سال یکی از هدف​های ما این بود که لااقل رأی دادن مردم برای حاکمان محترم شمرده شود و فکر می​کنم اگر سال ۸۸ به ما در این مورد ظلم شد، لااقل سال ۹۲ به این نتیجه رسیدند که باید رأی​های مردم خوانده شود».
پروین فهیمی امسال هم مانند تمام چهار سال گذشته، روز ۲۵ خرداد بر سر مزار فرزندش رفته است. او می‌گوید برایش هیچ چیز در این پنج سال تغییر نکرده: «این روزها اصلاَ فراموش​شدنی نیست. برای هیچ مادری، برای هیچ خانواده​ای. حتی برای مردم هم به​هیچ وجه این روزها فراموش​شدنی نیست. به​خصوص برای من یا مادران دیگر که این اتفاق برای​شان افتاده. ولی به​هرحال ما دوست داریم مردم ما زندگی کنند. من دوست دارم جوان​های مردم زندگی کنند. دوست ندارم به​خاطر بچه​ی من دیگران هزینه بدهند.»
او ولی از یک بابت خشنود است: «من خوشحالم که دستاورد جنبش سبز فقط این بوده که در این پنج سال لااقل همه چهره​ها برای من و برای مردم ما شناخته شد».

منبع: http://www.dw.de

خرداد ۲۵، ۱۳۹۳

اسلام در اروپا؛ یک بمب ساعتی در حال انفجار!

- اروپا در محاصره مسلمانان رادیکال:

تا حدود سی سال پیش اروپا به عنوان مهد فرهنگ و مدرنیته و علم و آزادی شناخته می شد؛ مردمان از سراسر دنیا برای کسب دانش و تحصیل علم بدان جا مهاجرت کرده و فرهنگ غنی اروپایی را با خود، به کشورهای شان ارمغان می بردند. اروپا سر منشا عموم پیشرفت های علمی بود و در باب محترم شماردن حقوق انسان ها سرآمد جهانیان به شمار می آمد.
اما با آغاز سیل مهاجرت به اروپا، کشورهای پیشرفته و یکه تازی همچون آلمان، انگلستان، فرانسه، سوئد، دانمارک و… گرفتار مهاجران مسلمان شدند که بزرگ ترین خواسته و رویای شان، نابودی تمدن های خداناشناس غربی و برقراری حکومت اسلامی در آن کشورها بوده، هست و خواهد بود!
در این فرتور جمعی از خردباختگان مسلمان را می بینید که در پاریس تجمع کرده و خواستار برقراری حکومت اسلامی در فرانسه اند! با اینان چه باید کرد؟
اما این قشر از قدرتی برخوردار نبودند، چرا؟ به دلیل اینکه در زمره اقلیت ناچیز قرار داشتند و اصلن دیده نمی شدند! علمای دینی شان راه حلی را کشف کرده و پیش پای ایشان قرار دادند: تولید مثل نامحدود تا پیروزی نهایی بر کفار! از حدود بیست سال پیش، مسلمانان در کشورهای پیشرفته اروپایی که از سیستم اقتصادی سوسیالیستی برخوردارند، شروع به تولید مثل انبوه کرده و طی دو دهه فعالیت جنسی، جمعیت شان چند برابر شد!
اما این فعالیت جنسی بدون جیره و مواجب هم نبود! کشورهای اروپایی که از مشکل پیری جمعیت و از بین رفتن نیروی کار رنج می برند، در ازای هر بچه، مبلغی را به صورت ماهانه به خانواده صاحب بچه پرداخت می کردند و این مبلغ، با بیشتر شدن تعداد بچه ها، به صورت تصاعدی زیاد تر شده و در برخی از کشورها (کشورهای اسکاندیناوی) همچنان نیز می شود!
بنابراین تولید بچه، به محبوب ترین بیزینس در نزد مسلمانان مهاجر تبدیل گشت و از آنجایی که اصولن «سکس و آموزه های جنسی» بیشترین حجم آموزه های اسلامی را در بر می گیرد، مسلمانان با تبحر و علاقه خاصی، این سنت مقدس پیشوایان دینی شان را دنبال کرده و می کنند.
در سال ۲۰۰۶، معمر قذافی گفت: «۵۰ میلیون مسلمان در اروپا وجود دارند، نشانه ها حاکی از آنند که الله مسلمانان را پیروز خواهد کرد؛ بدون شمشیر، بدون تفنگ، بدون کشورگشایی طی چند دهه آینده اروپا تبدیل به یک قاره مسلمان خواهد شد!»
اکنون مناطق بسیاری در برخی از کشورهای اروپایی از جمله انگلستان، آلمان، سوئد، بلژیک و… وجود دارند که حتی پلیس جرأت وارد شدن بدان مناطق مسلمان نشین را ندارد! در کشور سوئد مسلمانان در مساجد «جهادی» استخدام کرده و تعلیم می دهند و هرگونه انتقاد علنی از اسلام، چون موجب ناراحتی شهروندان مسلمان می شود، پیگرد قانونی دارد!
یعنی مسلمانان عملن آزادی بیان و آزادی کردار و دموکراسی را زیر پای گذاشته و له کرده اند و چون جمعیت شان زیاد شده، دولت ها به دلایلی ترجیح می دهند که خودشان را به ندیدن زده و مسائل مربوط بدانان را نادیده بگیرند! برای مثال کودک آزاری مسلمانان و یا زن ستیزی ایشان را تحت عنوان «تفاوت فرهنگی – تحمل مذهب دیگران» نادیده گرفته و کمترین عکس العملی نسبت بدان نشان نمی دهند!
این موجودات ترسناک، خواهان برقراری شریعت اسلامی در هلند هستند! آیا نباید ایشان را به کشورهای شان دیپورت کرد؟

- ایجاد گشت های اسلامی در اروپا:

به گزارش سی ان ان، دَسته هایی که خود را به نام “Muslim Patrol” یا “گشت اسلامی” معرفی میکنند در شَهرهای مختلف کشورهای اروپایی از جمله انگلستان، فرانسه، بلژیک، اسپانیا و نروژ به آزار و اذیت غیر مسلمانان میپردازند.
این گروه ها به خصوص مَناطق خاصی از شَهرها را “منطقه اسلامی” اعلام کرده اند و عابرانی را که دامن کوتاه پوشیده باشند یا مشروب بنوشند و یا رفتارهای دیگر «غیر اسلامی» از قبیل هَمجنس گرایی و یا به همراه داشتن سَگ نشان بدهند، مورد فشار و آزار قرار میدهند. طبق این گزارش به دلیل این نوع آزارها دَر بَرخی از شهرها شَهروندان عادی مَناطق مسلمان نشین را ترک گفته اند و این مناطق کمابیش تحت تسلط کامل مسلمانان در آمده است.

- مغلطه اسلام واقعی:

نگارنده نیک می داند تا پیش از پرداختن به موضوعِ اصلی این مقاله، ابتدا پاسخِ خوانندگانی که دست به دامانِ مغلطه “اسلام واقعی” خواهند شد را داده و این دروغِ دِل انگیز را از ریشه بخشکاند تا مخاطب روشنفکر و آزاد اندیش این مقاله دریابد که مَسلکی به نام “اسلام واقعی” هیچگاه در طولِ تاریخ دیده نشده و مَدرکی دال بَر وجودش، موجود نیست.
به گواه تاریخ، اسلام تَنها در سیزده سالِ نخست پیدایش اَش، دینِ صلح و آرامش بوده و به مَحض گسترش پیروانش و قدرت گرفتن محمد، بیابان گردانِ حجاز که دیگر سپاهیانِ اسلام را تَشکیل می دادند، به کشتار، غارت و نابود کردن تمامی دیگر قبایل و مردمانِ دگراندیش مشغول شدند.
محمد یارانش را متقاعد ساخته بود که چنانچه یک دگراندیش حاضر به پذیرفتن اسلام نیست و جزیه (باج) هَم پرداخت نمی کند، خونش مباح گردیده و بایستی که آن کافرِ بی ایمان، به شمشیرِ برانِ مسلمانان، از پای دَر آورده شود.کشتار یهودیانِ بی دفاعِ بنی قریظه که حتی مسلح هم نبودند، تَنها گوشه ای از کتابِ تاریخِ خونبار و پُر از جنایتِ اسلام است.
اسلامِ واقعی و غیر واقعی وجود نَدارد؛ هَر چه هست قَهر است و خشونت و عقب ماندگی و نادانی و نَقض آشکار اعلامیه جهانی حقوق بَشر! از ابتدایِ شکل گیری این مَسلکِ دیوان تا بدین روز نیز همینگونه بوده و چنانچه افساری پولادین، بَر گُرده یابویِ رَم کرده اسلام زده نشده و این اژدهایِ هفت سَر را دَر جایش میخکوب نکند، این مَذهب جنایت بار، به تهدید جوامع انسانی گیتی، همچنان ادامه خواهد داد.
این جانوران مسلمان خواهان نابودی تمدن های انسانی و برقراری شریعت اسلامی اند! باید ایشان را به کشورهای خراب شده شان باز گرداند!
اگر کَسی ادعا می کند که “اسلام واقعی” چیزی فراتر از آن است که تاریخ نشان مان داده و خودمان نیز شاهدِ عینی جنایاتش می باشیم، باید به چند پُرسش زیر به صورت منطقی و مستدل پاسخ دَهد:
۱- تفاوتِ اسلامِ واقعی با اسلام غیر واقعی در چیست؟
۲- دقیقن در چه نقطه زمانی، در طول تاریخ، یک حکومت که قوانین اسلام واقعی را مو به مو اجرا کند، شکل گرفته است؟
۳- اگر همانطور که می گویید اسلام دین رحمت و مهربانی است و اسلام واقعی نیز زیباترینِ مذاهب است، چگونه حکومتی که بر پایه اسلام واقعی (اگر ادعا کند که چنین حکومتی در تاریخ وجود دارد)، پایه ریزی شده و یکایک مردمان را شادمان و خوشبخت می کرده، نابود شده و از میان رفته است؟
۴- اگر تا کنون اسلام واقعی در سراسر تاریخ دیده نشده، شما چگونه ادعا می کنید که می دانید اسلامِ واقعی چیست؟ آیا پیامبرید و به شما وحی می شود؟!
۵- آیا شما سواد و دانش تان در بابِ اسلام و تاریخ آن، از مجتهدان و آیت الله هایِ بزرگی چون خمینی، خامنه ای، خلخالی، لاریجانی، خاتمی و… بیشتر است؟ اگر نه، چگونه شما توانسته اید اسلام و فلسفه خونین ااش را بهتر از آن ستمگران و تروریست های شناخته شده جهانی، بشناسید؟

- عقَب ماندگی نَهادینه شده در مسلمانان:

چون نیک بنگریم تمامی جوامع اسلامی از مشکل عقب افتادگی فکری شهروندان شان رنج می برند؛ در کشورهای اسلامی مردمان توانایی سَبک – سَنگین کردن مسائل، اندیشیدن بدون تعصب، منطقی سخن گفتن و گفتگو کردن به دور از خشونت در رابطه با باورهای شان را ندارند.
اما مُشکل ارتجاع به همین مسائل ختم نمی شود و اگر این جوامع که از هر نظر عَقب تر و پَست تَر از جوامع سکولار پیشرفته می باشند را به درستی مورد بررسی قرار دهیم، در خواهیم یافت که مردم اینگونه کشورها توانایی قبول حقیقت را نداشته و برای دفاع از باورهای غلط شان حاضرند به هر جنایتی دست بزنند.
دَر جَوامع اسلامی کمترین پویایی و فَعالیت سودمندی از جانب شهروندان به چشم نمی خورد، بیشتر کشورهای اسلامی تنها مَصرف کننده می باشند و توانایی تولید مواد مورد نیاز جامعه خویش را ندارند.
این جانور مسلمان، قاتل سرباز انگلیسی است! او در جنوب لندن، با ساطور و چاقو، سر یک سرباز انگلیسی را گوش تا گوش برید و روی سینه اش گذاشت! سیاست غلط دولتمردان اروپایی، تراژدی های بیشتری را رقم خواهد زد.
اگر به ایران خودمان بنگریم در خواهیم یافت که حتی صنعت کشاورزی و دام پروری که با توجه به شرایط آب و هوایی و مساعد ایران زمین، باید رشد چشمگیری داشته باشند و در حقیقت ایران باید صادر کننده مواد غذایی باشد، به برکت وجود حکومت اسلامی در حال نابودی اند و ایران به کشورهایی چون چین و ترکیه و برزیل و آرژانتین و… برای واردات میوه جات و گوشت های یخ زده نیازمند است.
اسلام مَردمان را از حرکت و تلاش برای پیشرفت و داشتن زندگی هایی بهتر باز می دارد و مسلمانان فَقط به بهشت موهوم الله مدینه راضی اند. ایشان حاضرند در بَدترین و پَست ترین شرایط ممکن زندگی کرده و روز را به شب و شب را به روز برسانند تا فقط بعد از مرگ شان، به بهشت رفته و آنجا در کاخ هایی که الله به آنان وعده داده زندگی کرده و از شراب های بهشتی بنوشند و سرگرم حوری ها و غلامان زیبا روی شوند. می توان ادعا کرد که اسلام موجبات گدایی و فلاکت مردمان یک جامعه اسلامی و دارا و ثروتمند شدن رهبران آن جوامع را فراهم می آورد.
با تَمامِ این اوصاف؛ چنانچه شَخصی در آمریکا کتابِ بی مُحتوای قرآن را آتش بزند، چند دَه نفر در افغانستان و پاکستان طی یک یا چند عملیات انتحاری خواهند مُرد و جان تعدادی از هم میهنان بینوای خود را نیز خواهند گرفت تا به دنیا نشان دهند که چقدر از به آتش کشیده شدن قرآن ناراحتند. مُسلمانان به درستی در دنیا به عنوان تروریست شناخته شده و نامیده می شوند. ترور و وحشت و گرفتن جان بیگناهان فقط به دلیل مخالفت شان با باورهای ارتجاعی مسلمانان، بخشی جدا ناشدنی از اسلام است.

- اسلام دینِ قهر و تَرس و خشونت:

با استناد به شواهد و مدارک موجود درباره تاریخ اسلام، به جرأت و با کمالِ اطمینان خاطر می توان گفت که اسلام دینِ خشونت و قَهر و انسان ستیزی است. جان و شرافت و کرامت آدمی در این هیچ کُجای این مَکتبِ ویرانگر، کمترین جایگاهی ندارند.
اسلام با انسانیت و حقوق ابتدایی بَشر، با آزادگی و آزادی خواهی و عدالت جویی، با حقیقت گویی و خردگرایی و دموکراسی، با حق آزادی بیان و اختیار آدمی، سَر ستیز داشته و دارد و همواره تیغ بران اسلام، گلویِ فریادکشِ آزادی خواهانِ دردمند را دریده است.
دون شک حمله ترورییست های مسلمان در ۱۱ سپتامبر به برج های دو قلوی نیویورک یکی از تلخ ترین و وحشتاک ترین عملیات های تروریستی مذهبی در سال های اخیر و شاید بتوان گفت در قرن حاضر است. به راستی مذهب به غیر از ترور و ایجاد وحشت و کشتار انسان های بیگناه چه دستاوردی برای انسان داشته است؟
اصولن در قاموسِ اسلام تَنها یک راهِ حَل برای رفع مشکلات وجود دارد و آن خفه کردن صدایِ مخالفان و دگر اندیشان است؛ حتی پَست ترین جانوران در دلِ سیاه تَرین جنگل ها نیز نخواهند توانست با پیروی از دستورات اسلام، بیش از چندین سال دوام بیاورند، البته حیوانات بسیار مهربان تر و باهوش تر از آنند که خود را درگیر مَذهب نموده و بابت عقایدِ پوچ شان، دیگران را تکه و پاره کنند.
کَمترین توع دوستی و محبتی در سراسر این دین به چشم نمی خورد و هَر چه هست جنایت و آدم کشی و تهدید و توهین و تحقیر نمودن مقام آدمی است؛ زَبان از بیانِ میزان و چگونگی دشمنی این آیین با زنان و کودکان نه تَنها قاصر است، بلکه شَرم دارد تا آن حقایق تَلخ را بیان کند.
اسلامِ راستین مخالف سَر سَخت حقوق انسانی، شادی، زندگیِ همراه با آسایش، امنیت و آرامش است و در یک جمله می توان گفت که اسلامِ واقعی، مخالف انسانیت بوده، هست و خواهد بود و تهدیدی جدی برای تمامی جوامعِ انسانی می باشد.
اسلام به هر سَرزمینی که راه یافته و قدرت به دسته گرفته و در اجتماع و زندگی خصوصی مردم ریشه دوانده، آن مملکت را به تباهی و ویرانی، و مَردمانش را به خردباختگی و عقب افتادگی کشانده و تمدن، فرهنگ و تمامی ارزش های اخلاقی آن کشور و ملت را نابود نموده است.
چون نیک بنگریم، بَربریتی که در میان مسلمانان واقعی وجود دارد، از توحش بی حد و مرز و ارتجاع قوانین اسلام راستین سرچشمه گرفته و این مسلک شرم آور بلای جان انسان های روی این کره خاکی گشته است؛ چنانچه ایرانیان نیز فاقد فرهنگی غنی و تمدنی چند هزار ساله بودند، امروز بدون شک گروهک های طالبانی و افراطی در ایران نیز فعالیت داشته و مشغول کشتن دختران و پسران ایران زمین می بودند.
یک نگاه گذرا به این مکتب انسان ستیز که کلمه “قَتل” در کتاب به اصطلاح آسمانی آن ۱۷۰ مرتبه تکرار شده است، نشان میدهد که کمتر کسی بوده و هَست که خطی و کلامی در رد و انتقاد آن بنویسد و به شکلی مورد حمله آخوند ها و مسلمانان قرار نگیرد و کشته نشود.
هر آنکه مُخالفتی با مُسلمانان کرده و نقدی بر قرآن و دستورات ارتجاعی اش نوشته، به دست بندگان الله مدینه ترور گشته و یا تهدید به قتل شده و مورد اذیت و آزار قرار گرفته است؛ چگونه می توان چنین دینی که تاب شنیدن سخن مخالف را ندارد و هَر مخالفی را کافر، ملحد، محدور الدم، نجس و… می خواند و دستور به کشتن آنان را می دهد را “دین صلح و دوستی” خواند؟
اسلام دین زور، تَهدید، قتل و شکنجه است؛ اسلام مَکتبی ضد انسانی و ارتجاعی است و تمامی قوانینش عین عقب افتادگی بوده و همه چیز در چهارچوب این آیین پلشت، اجباری می باشد! نماز خواندن اجباری، روزه گرفتن اجباری، مُسلمان بودن و مسلمان باقی ماندن تا پایانِ عُمر اجباری، حجاب اجباری، پول به امام و آخوند دادن اجباری و در یک جُمله، هَمه چیز اجباری است.

 منبع:http://www.fozoolemahaleh.com
بُن مایه ها:
- Extremist ‘Muslim Patrol
‘Muslim Patrols’ prompt backlash in UK
-
 Muslim Patrols: Urban Britain’s Newest Street Gang
UK Muslim Patrol: “This is Not a Christian Country

انتقال چهار زندانی اهل‌سنت به سلول انفرادی جهت اعدام

خبرگزاری هرانا – صبح روزجاری حامد احمدی، کمال ملایی، جمشید دهقانی و جهانگیر دهقانی جهت اجرای حکم اعدام به سلول انفرادی زندان رجایی شهر کرج منتقل شدند و خانواده‌های ایشان که شب گذشته از سنندج به کرج رفته بودند برای آخرین بار موفق به ملاقات ایشان شدند.
بنا به اطلاع گزارشگران هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، شب گذشته به حامد احمدی، کمال مولایی، جمشید دهقانی و جهانگیر دهقانی ابلاغ شد که ساعت ۶ صبح روز جاری جهت اعزام به نگهبانی مراجعه کنند.
در این ابلاغیه ذکر نشده بود که اعزام به کجا صورت خواهد گرفت از همین رو نگرانی از بابت اجرای حکم اعدام ایشان افزایش یافت.
طی روز جاری که این چهار زندانی محکوم به اعدام اهل‌سنت به سلول انفرادی زندان رجایی شهر کرج منتقل شدند و پس از پیگیری خانواده‌ها که شب گذشته از سنندج به کرج آمده بودند به ایشان برای آخرین بار ملاقات داده شد.
مسئولین پس از پایان ملاقات به بستگان این چهار زندانی اهل۲سنت ابلاغ کردند که سحرگاه روز آینده حکم اعدام هر چهار نفر به مورد اجرا درخواهد آمد و از خانواده‌ها خواستند تا صورتجلسه ملاقات آخر را امضاء کنند. خانواده‌ها از امضاء صورت‌جلسه امتناع کردند.
این چهار زندانی اهل‌سنت به اتهام «محاربه از طریق هواداری از گروههای سلفی» در طی دادگاهی مغشوش و بدون حق داشتن وکیل تعینی در شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب تهران به ریاست قاضی محمد مقیسه‌ای به اعدام محکوم شده‌اند.
گفتنی است، این افراد اتهام انتصابی را در تمام طول دادرسی تکذیب کرده‌اند.
یک منبع مطلع در خصوص نحوه انتقال این چهار زندانی محکوم به اعدام به سلول انفرادی به هرانا گفت: “امروز ساعت ۶ بعد از انکه حامد و جمشید و جهانگیر و کمال از رفتن امتناع کردن ساعت ۹ مدیر زندان (مردانی)،معاون اجرایی(امیریان)،معاون زندان(خادم)،ریس اندرزگاه ۴(طریقی)،رییس حفاظت اطلاعات (بحرینی)،مسئول پرونده اهل سنت در تهران (داوری) و چند نفر لباس شخصی اطلاعاتی و گارد ضد شورش استان تهران ،رییس گارد (ذو القعدی زاده)،مسئول تربیت بدنی(عزیزی) امدن و زندانیان را تهدید به ضرب و شتم توسط گارد زندان کردن و ساعت ۱۱:۳۰ همه زندانیان را دوباره تهدید به ضرب و شتم کردن و تلفن و گاز آشپزخانه را قطع کردن و ساعت ۱ چهار زندانی را به زور از میان هم بندیان خود برده و انان را پاپند و دستبند زده به مکانی نامعلوم منتقل کردن که می توان بدون شک گفت که برای اجرای حکم است.