خرداد ۰۵، ۱۳۹۳

تحلیلی بر رازهای شکست اصلاح طلبان؛ ثمره رقصیدن پنهانی با شیطان!

دکتر کاوه احمدی علی آبادی
عضو هئیت علمی دانشگاه آبردین با رتبه پروفسوری
عضو جامعه شناسان بدون مرز(ssf)
ماجرای جنبش ها و قیام های ما ایرانیان حکایتی است. درهم تنیدگی شرایط، خود به پیچیدگی نقش ها منجر شده است و آنچه روی صحنه دیده می شود، با آنچه در پشت صحنه بازی می شود، گاه چنان متفاوت اند که می توانند عکس برداشت های افکار عمومی باشند، اما با گذشت زمان و بیرون ریزی زمانمند واقعیات به تدریج ابرهای تیر و تار کنار می روند و خورشید حقیقت عیان می شود.
جنبش سبز ما نیز از این قاعده مستثنی نبوده است. ابطال تمامی جلسات و مراسم اصلاح طلبان در سالروز ایام دوم خرداد یکی از این بهانه هاست که فرصتی است برای آشکار سازی برخی از این حقایق پنهان. روزی که اولین ابطال سخنرانی ها کلید زده شد، می دانستم که آن کار استانداران و فرمانداران نیست و حتی قبول مسئولیت توسط برخی از آنان، ناشی از توصیه تیم امنیتی حاکم است که آنان نیز با بالاترین رهبران روی صحنه هماهنگ کرده اند. همان گونه که عدم واگذاری هر نوع پستی به سرانی از اصلاح طلب که از رئیس جمهور منتخب در دوران انتخابات حمایت کرده بودند، خط قرمز ترسیم شده توسط رهبران روی صحنه بود. این در حالی بود که بسیاری نمی دانستند که رهبران اصلاح طلب هر چه که گذشت چگونه از اهداف و آرمان های جنبش سبز بریدند و سعی کردند در نقطه مقابل، رضایت حاکمیت سرکوبگر را تأمین کنند، اما تیم امنیتی حرفه ای نیز خوب می دانست که با آنان چه کند و کسی که امروز دوستان دیروزش را به دشمنانش بفروشد، فردا شما را به دیگری می فروشد و تا زمانی که رهبران اصلاح طلب به امید رسیدن دوباره به قدرت هستند، می توانند باز برای نهادهای امنیتی مفید باشند و حداقل این که اطلاعات بیاورند؛ و اینک ثمره این والاس رقصیدن پنهانی و حتی یواشکی با شیطان – حداقل برخی از رهبران اصلاح طلب- کاملاً عیان شده است.
داستان انحراف اصلاح طلبان از جنبش سبز و حتی مبارزات مدنی شان نیز درس گرفتنی است. نباید این واقعیت را نادیده بگیریم که بسیاری از جنبش سبزی های ۸۸ همان اصلاح طلبان سابق بودند و نباید ز نظر دور بداریم که رهبران اصلاح طلب از همان ابتدا با رهبران نمادین جنبش سبز پیرامون رشد و نضج جنبش اختلاف داشتند و دغدغه اصلی شان در تمام این مدت نه آرای به یغما برده شده توسط حاکمیت و ابطال عملی جمهوریت نظام، بلکه “تنها حفظ نظام” بود. گرچه بسیاری از اصلاح طلبان در رده های پایین تر با این کار مخالف بودند، اما یکی از بزرگترین ضعف های اصلاح طلبان همان بود که نزد شاگردان دیروز دجال نیز موجب به انحراف کشیده شدن انقلاب ۵۷ نیز شد: “انتخاب موضع برحسب اشخاص و نه عملکردها”. با این همه نباید نادیده بگیریم که پس از “جوانان و فعالان گمنام ایرانی”، فعالان اصلاح طلب (و نه گوشه نشینان شان و ساخت و پاخت کنندگان) به همراه برخی از طیف های معترض دیگر هنوز یکی از اصلی ترین قربانیان مبارزات مدنی هستند که در زندان یا تبعید و غیره به سر می برند. اما این چیزی است که بیش از هر کسی باید رهبران اصلاح طلب بدان توجه کنند؛ به خصوص زمانی که با حاکمیت ساخت و پاخت می کنند! شاید بد نباشد به تعدادی از این ساخت و پاخت ها اشاره کنم که نشان دهد، ادعایم در این مورد بی جهت و بدون دلیل و شواهد نیست.
زمانی که موسوی، رهنورد و کروبی به تدریج به زندان خانگی برده شدند، برخی از رهبران اصلاح طلب سعی کردند با قرار گرفتن در رأس جنبش سبز، آن را آرام پایین بکشند و خاموش سازند و حتی به پارکینگ تاریخ انقلاب ببرند. رهبران شان به گونه ای سخن می گفتند و ردندانه از لفظ “ما” استفاده می کردند که تو گویی، این پایین کشیدن فتیله جنبش تصمیم مشترک شان است. حتی در تمام این مدت پنهان ساختند که از اواسط جنبش سبز اختلافات شان با رهبران نمادین جنبش سبز به میزانی رسیده بود که در یکی از جلسات قهر کردند (البته کسی از آن خبر ندارد) و دیگر در جلسات مشترک شرکت نمی کردند. آنچه که جای نقد دارد، مهمتر از آرمان های اصلاح طلبان همین دودوزه بازی های رهبران شان بوده و هست. برخی از آن ها حتی گفتگوها و توصیه های من به رهبران نمادین جنبش سبز را به خیال خود لو دادند و به حاکمیت و نهادهای امنیتی گزارش کردند (حتی میانه روهایی که در طول جنبش سبز پیام های مرا دریافت می کردند و بدان عمل نیز کردند، صادق تر نشان دادند) و غافل از آن بودند که “دست روی دست بسیار است”. در اقدامی هماهنگ تمامی سایت های اصلاح طلب، منتقدان و مخالفان نظام را به دو گروه برانداز و غیربرانداز تقسیم کردند و مقالات و دیدگاه های براندازان را دیگر در سایت ها انعکاس ندادند و سایت هایی از اصلاح طلبان را نیز که مخالف این اقدام شان بودند، تحت عنوان یکدستی در تصمیمات متقاعد به آن سانسور نمودند.
جنبش سبز فروکش کرد، اما حساب شده، با تغییر استراتژی و به موقع. موقعی که تیم امنیتی حاکم بر کشور تصمیم گرفته بود تا به بهانه خطر سقوط پایتخت، رهبر روی صحنه ایران را به خارج بفرستند (به روسیه؛ حتی هواپیمای آن را آماده کرده بودند) و به جای آن “فرعون مخفی شان” که مجوز هر جنایتی را به مأموران امنیتی می داد (هم فتوای برخورداری از سلاح های هسته ای را داده بود و هم تجاوز به زندانیان را دارای ثوابی بیش از حج می شمرد و از این نظر ایده آل نهادهای امنیتی و سپاه بوده و هست)، جانشین اش سازند (این ها وقایع پشت صحنه ای است که کمتر کسی از آن خبر دارد و حتی بسیاری از خودی ها از آن بی خبرند؛ نهادهای امنیتی، فرعون مخفی را هنوز که هنوز است در آب و نمک خوابانده اند تا در فرصتی مناسب به همگان تحمیل کنند). در جلسات توجیهی بسیجیان عملاً او را جانشین معرفی می کردند و سپاه نیز گله گله از مأموران و مزدوران نظام و حتی خانواده های مذهبی و شهدا را می برد به بیت اش و از آنان برای فرعون مخفی بیعت می گرفت (و فرعون مخفی نیز نمی گفت که قبلاً –در زمان انقلاب- در مورد دجال گفته بود: خمینی آخرت اش را به خاطر انقلاب باخت –تنها جمله درست تمام زندگی اش- بلکه با تعریف و تمجید و حتی سخنان دوپهلو پیرامون دجال مبالغه می کرد تا با حمایت باند دجال به قدرت برسد و سپس همان بر سر دیگران بیاورد که دجال سر سایر انقلابیون آورد). پس درست در همین زمان، چراغ های جنبش سبز خاموش شد. هم نقشه تیم امنیتی حاکم در جابجایی رهبر روی صحنه، “درست در آخرین لحظه” به شکست انجامید، هم جنبش از مبارزه منفی به مبارزه مثبت تغییر موضع داد و نتیجه آن شد که تلفات جنبش سبز تقریباً متوقف شد، اما کودتاگران به جان هم افتادند. حالا جنبش سبز موفق شده بود که ضربه وارده به حاکمیت را چنان موثر سازد که حتی با فروکش نمودن منبع موج، امواج ارسالی سابق به حاکمیت هم چنان درون حاکمیت پیش رود و ضربه بزد و حاکمیت نیز تلفات می داد. حاکمیت با عناوین کودتاگران و ساکتین فتنه و فتنه گر و جریان انحرافی افتادند به جان هم؛ حالا بزن کی نزن (و دوره ریاست جمهوری کودتاگران برای شان کوفت شد؛ و همان کسانی که در دوره قبل ایشان را بالا برده و عزیز ساخته و به قدرت رسانده بودند، با انواعی از اتهامات از بالا پرت کردند پایین و مثل خیار ترکاندند و از سرداران امام زمان به جریان انحرافی بدل شدند و به طیفی منفور حتی نزد اصول گرایان بدل شان کردند)، در حالی که تصور می کردند جنبش پایان یافته است، غافل از این که جنبش از مبارزه منفی به مبارزه مثبت تغییر موضع داده است. خیلی دیر به این حقیقت پی بردند و زمانی فهمیدند که کارها از دست شان در رفته بود و ریاست جمهوری و شوراها را با هم باختند. بازی هنوز تمام نشده بود و اتفاقاً از تلخی تلفات جنبش سبز گذشته و به تلفات حاکمیت کشیده شده بود و تازه به جاهای شیرین رسیده بود. در تمام این مدت رهبران اصلاح طلب در جهت عکس بدنبال جلب رضایت حاکمیت بودند؛ حتی هدف شان برای جلب نظر حاکمیت آن بود تا مانع از افتادن رهبری مبارزات مردم ایران بدست کسی به جز آنان شوند و هنوز نیز توصیه شان به حاکمیت برای اجازه ورود به نهادهای مختلف آن است که رهبری جریان مبارزات به دست دیگران نیافتد (غافل از این که مدت هاست که چنین بوده و هست و آنان حالی شان نیست). به عبارتی، باز ریاکارانه و رندانه بوده و هست، برای انحراف مطالبات مردمی به سمت مطالبات خود و گذاشتن حرف خودشان در دهان مردم (یعنی دقیقاً همان کاری که خمینی ملعون از طریق باندش با شروع تظاهرات مردمی در انقلاب ۵۷ کرد و به موقع سوار آن شد و به سمتی که خود می خواست ابتدا منحرف و سپس مصادره اش کرد؛ تعلق خاطر بسیاری از رهبران اصلاح طلبان به دجال کبیر نه اتفاقی است و نه ناشی از سوءتفاهم که حدقل از این نقطه نظر آنان فرزندان خلف اویند). یعنی هدفی برخلاف آرمان ها و مطالبات واقعی مردمی بود. درخصوص میزان محبوبیت شان نیز دچار اشتباه بوده و هستند و متوجه نبوده و نیستند که مدت هاست حتی اگر مردم به ایشان اقبال عمومی در نظرسنجی ها نشان می دهند، نه به سبب تمایل بدان ها که به سبب نفرت از حاکمیت و طیف های دیگر حکومتی است و در یک انتخابات آزاد هیچ شانسی برای پیروزی ندارند و سال هاست که مردم از آنان و اهداف شان گذر کرده اند. در نقطه مقابل، رهبران نمادین جنبش سبز با ایستادگی پای راه حق شان بسیار محبوب شده اند. گرچه اینک جنبش ما بدون آنان نیز زنده است و به طرق مختلف پیش می رود، اما ما نقش صادقانه و پررنگ آنان را از ابتدای جنبش فراموش نمی کنیم و حتی بسیاری از جنبش سبزی هایی که به موج بنفش پیوستند تنها با چراغ سبز دریافتی از زندان بود که پیروزی دیگری برای تاریخ جنبش رنگین کمان ایرانیان رقم زدند. متأسفانه اصلاح طلبان با تداوم استراتژی سابق شان منزوی تر و مطرودتر خواهند شد و برخلاف انتظارشان به جای به پارکینگ رفتن جنبش سبز، این اصلاح طلبان اند که دارند به پارکینگ تاریخ ایران زمین می روند؛ و خود کرده را تدبیر نیست.   

 
 برگرفته ازصفحه خبرنامه ملی ایرانیان

ملت شجاع ایران، نافرمانی مدنی را آغاز کرده اند!

اگر هزاران هزار دلار هزینه براندازی رژیم منفور اسلامی بکنند؛ اگر دهها کشور با هم یکی بشوند، تا که این غول سیاه تاریخ میهن مان را به قعر چاه سقوط سرنگون نمایند؛ اگر چندین کودتای نظامی و غیره برای خارج نمودن حکومت جمهوری اسلامی از حیطه قدرت در کشور رخ بدهند. هیچکدام بدون همراهی ملت آزادیخواه میهن مان، نخواهند توانست به تنهائی از عهده این مهم بر بیایند!
سالهاست که دلسوزان ایران و ایرانی، همواره اعلام می کنند؛ که تنها راه رهائی از یوغ ستم و بیدادهای سران جمهوری متحجر اسلامی، اقدام نمودن به نافرمانی های مدنی است. اتفاقا این کار نسبت به بقیه راههائی که بتوانند به سرنگونی رژیم آخوندی منجر بشوند؛ آسان تر و کم هزینه تر از بقیه امکاناتی است که در این رابطه مفید به فایده باشند. تنها هزینه ای که باید مردم ایران در این مورد بپردازند؛ استفاده کردن یک جو از غیرت میهن پرستی شان است؛ که خوشبختانه ملت دلاور ایران در این زمینه نیز اقدام به کارهای عملی نموده اند!
با صدور فرمان چهارده گانه رهبر عاری از خرد حکومت ننگین اسلامی، که در آن سرفصل هائی به قول خودش جهت برداشتن سدهای پیش روی ازدواج جوانان < به قول این نابخرد، هرچه جوان تر بهتر، چون برای آنها تفاوتی نمی کند؛ که دختر و پسر ناپخته و بسیار جوانی که از همسر داری و فنون آن هیچ نمی دانند؛ با هم ازدواج کنند و بعد از یکی دو سال، به خاطر عدم تفاهم و توافق با یکدیگر، راهی دادگاههای مدنی خاص( مربوط به خانواده ها ) بشوند. که ازدواج ناموفق شان را به انتها برسانند و از همدیگر طلاق بگیرند.> همین که دو سه تا بچه تولید بکنند و به سفیه ترین حکومت های تاریخ بشری تحویل بدهند؛ برای این دیو سیرتان کفایت می کند. خوشبختی یا بدبختی مردم نزد آنان کوچکترین اهمیتی ندارد!
خامنه و مشاوران بلاهت پیشه اش تصور می کنند؛ چنانچه چند درمانگاه تخصصی برای بارور کردن نازایان تأسیس بکنند؛ یا با دادن وامهای ازدواج، جوانان را برای انجام دادن چنین امری ترغیب و تشویق نمایند. یا با دادن امکانات بانکی ، به آنها کمک کنند که خانه بخرند و از اجاره نشینی خلاص گردند. و یا راههای ابلهانه دیگری که در متن فرمان تمسخرآمیز خویش اعلام کرده است؛ خواهد توانست مردم میهن پرست و ضد آخوند و متنفر از اسلام در کشورمان را بفریبد؛ و جلوی اقدامات مبارزاتی آنان و انجام یافتن نافرمانی های مدنی ایشان را بگیرد!
از دو سال پیش که احمدی نژاد و سید علی خامنه ای، پیشنهاد مسخره ای به عنوان ازدیاد جمعیت کشور تا صد و پنجاه میلیون تن را دادند؛ ملت خردمند ایرانی نیز دست به ابتکار جالبی زده اند. با اینکه موضوعی به نام طلاق گرفتن و جدائی همسران از یکدیگر، هرگز خوشآیند نبوده و نیست. برای نشان دادن میزان تنفر خودشان نسبت به این پیشنهاد احمقانه، برای طلاق هائی که صورت می پذیرند؛ جشن های رسمی می گیرند. این افراد با دادن کارت دعوت به آشنایان و اقوام و دوستان شان، برای شرکت نمودن آنها در مراسم برگزاری جشن جدائی ایشان، پوزخندی بسیار تلخ و حقیر کننده، به فرمان رهبر این حکومت ناشاست می زنند؛ و نسبت به برگزاری جشن طلاق، همانند جشن ازدواج جدیت کاملی از خویشتن ابراز می دارند!
به گفته منابع مطلع، از آنجائی که جشن طلاق در دو سال اخیر در کشور افزایش یافته است؛ موجبات نگرانی مقامات حکومتی و مراجع روحانی در ایران شده است. به طوری که آیت الله مکارم شیرازی( آیت توله مکار شیرازی)، اخیرا در این رابطه نگرانی عمیقی از این موضوع را ابراز کرده است. روز سه شنبه سی ام اردیبهشت، بخشنامه چهارده ماده ای فرمان رهبری برای افزایش ازدواج و تولید مثل به همه ادارات مملکت ابلاغ شده است. روز چهارشنبه سی و یکم اردیبهشت، همزمان با پیگیری سیاست افزایش ازدواج، رئیس کمیته اجتماعی شورای شهر تهران، از بالا رفتن آمار طلاق در کشور، و توسعه برگزاری جشن طلاق خبر می دهد!
با آنکه طلاق همیشه منفور و نگران کننده است؛ اما در شرایط کنونی، که بسیاری از خانواده های ایرانی، دچار مشکلات عدیده اقتصادی و فرهنگی می باشند؛ و امکان ادامه زندگی مشترک ایشان وجود ندارد. ظاهرا چون هیچ راه حل دیگری موجود نیست؛ ناگزیرند که به امر جدائی از یکدیگر رضایت بدهند . آنچه که در این ارتباط شایسته تقدیر نمودن از آنان می باشد؛ هوشمندی مردم ایران است. که با این ترفند زیرکانه، اسباب زدن یک تودهنی جانانه به سران خودکامه این رژیم ضد بشری را فراهم آورده اند. و طی برگزاری جشن هنگام جدائی از همدیگر، به خامنه ای چنین می رسانند که : ” فرمانت را بگذار دم کوزه و آبش را بخور ” !
محترم مومنی
 برگرفته ازصفحه خبرنامه ملی ایرانیان

شکایت و درخواست مجازات حبس به علاوه شلاق برای لیلا حاتمی



جمعی از دختران دانشجو متعلق به تشکلی با عنوان «دانشجویان حزب‌الله» با صدور نامه‌ای به ریاست دادسرای فرهنگ و رسانه از لیلا حاتمی شکایت کردند.

حضور ریاست محترم دادسرای فرهنگ و رسانه
سلام علیکم
احتراما به استحضار می‌رساند همانطور که اطلاع دارید، «لیلا حاتمی» هنرپیشه زن فعال در سینمای جمهوری اسلامی ایران که در شصت و هفتمین دوره جشنواره فیلم کن در فرانسه به عنوان داور حاضر بوده است در اقدامی علنی و عامدانه، برای دست دادن و بوسیدن رئیس مرد اجنبی این فستیوال پیش قدم شده و فعل حرام یاد شده را مرتکب گردیده است. این درحالی که این اقدام گستاخانه، در انظار عمومی اتفاق افتاده و نام برده به انتشار قطعی تصاویر قبیحه عمل ارتکابی خود عالم بوده است.
بر این اساس ما امضاءکنندگان این شکوائیه که جمعی از خواهران دانشجو می‌باشیم، با وفق عمل ارتکابی «لیلا حاتمی» با مواد ۶۳۸ قانون مجازات اسلامی از نام برده به دلیل ارتکاب و تظاهر علنی به عمل حرام در انظار و اماکن عمومی و معابر، نزد آن مقام قضایی اقامه دعوی می‌کند و خواستار اعمال مجازات حبس مندرج در قانون، برای نامبرده هستیم، همچنین به دلیل «جریحه‌دار شدن احساسات مذهبی» ملت غیور و شهید پرور ایران توسط این هنرپیشه، خواستار اعمال مجازات شلاق مندرج این ماده قانونی برای وی می‌باشیم.
همچنین ضمن وفق عمل حرام ارتکابی «لیلا حاتمی» با ماده ۶۳۹ قانون مجازات اسلامی، خواستار اعمال مجازات مندرج در این ماده در قبال نامبرده است. براین اساس، از آن جهت که «لیلا حاتمی» دارای شهرت و محبوبیت در بین مردم مسلمان ایران بوده و عامدانه و عالمانه اقدام به عمل حرام بوسیدن علنی مرد اجنبی نموده و با لباس غیرشرعی در انزار عمومی حاضر گردیده است، عمل وی قطعا می‌تواند توسط برخی افراد ناآگاه، مشروع تلقی گردیده و الگوسازی شود.
لذا از وی به دلیل آنکه مردم را «تشویق به فساد» نموده شاکی و خواستار اعمال مجازات حبس از یک تا ۱۰ سال زندان برای وی هستیم.
لازم بذکر است: خواهر ارمی بعنوان نماینده این جمع جهت ارائه این شکوائیه به دادسرا و پیگیری‌های بعدی معرفی می‌شود.
والسلام
جمعی از خواهران دانشجوی حزب الله


 https://www.facebook.com/IraNatNewAge?hc_location=timeline