در اینکه اسلام دینی مجزا هست
تردیدهایی وجود دارد. در ابتدا، نیاز اعراب برای داشتن مرام و فرقه ای خاص
را تامین کرده و برای همیشه با زبان شان و
کشورگشایی بعدی شان گره خورده. کشورگشایی که اگرچه به تحسین برانگیزی
اسکندر مقدونی نیست اما به قدری خیره کننده بوده که ایده مقدر بودن الهی
پیروزی شان را به ذهن ها متبادر بکند. آن هم تا زمانی که در حاشیه بالکان و
دریای مدیترانه از حرکت باز ایستادند. اما دقیق که نگاه بکنیم،اسلام چیزی
جز مجموعه سرقت های ادبی ناشیانه از ادیان و سلوک دیگران نیست. بنابراین
بر خلاف آنچه ارنست رنان، ةتولد در تلالو تاریخ مدون» نامیده، اسلام در
پیدایش اش، به اندازه دیگر ادیانی که از آنها سرقت کرده، مبهم و تردید
بردار است. اسلام برای خودش ادعاهای عظیمی دارد،از پیروان اش درخواست
«تسلیم» محض می کند و از ناباوران، انتظار احترام دارد. هیچ چیزی، مطلقا
هیچ چیزی در آموزه هایش نیست که شایسته چنین تسلیم و احترامی باشد.
پیامبر اسلام با دقیق ترین تخمین ما در سال ۶۳۲ میلادی فوت شد. اولین روایت از زندگی ش را یک صد و بیست سال بعد ابن اسحاق نوشت که نسخه اصلی ش گم شد و تنها از طریق بازنویسی های ابن هشام که در سال ۸۳۴ فوت شد می توان خواند. برای مبهم تر شدن اوضاع، هیچ روایت توافق پذیری از اینکه چطور قرآن جمع آوری شد وجود ندارد. این مشکل با مسئله خلافت هم پیچیده تر شد. بر خلاف عیسی که زود به زمین بازگشت تا بگوید هیچ جانشینی ندارد محمد یک سردار نظامی و یک سیاست مدار بود و اگرچه بر خلاف اسکندرمقدونی، رکورد پدر شدن را به جا گذاشت، هیچ اشاره ای به اینکه چه کسی می بایست جانشین ش باشد نکرد. دعوا بر سر این موضوع به محض مرگ ش شروع شد. اینگونه بود که اسلام حتی پیش از تاسیس ش، اولین انشقاق ش را تجربه کرد. ما نیازی به تعیین بر حق بودن یکی از دو شاخه شیعه و سنی نداریم تنها می بایست اشاره بکنیم که دست کم یکی از این دو می بایست اشتباه کرده باشند. شکل گیری اسلام در همان بدو ظهورش به عنوان یک خلافت، نشانی از ساخته دست انسان بودن اش هست.
بعضی مسلمین می گویند در دوران خلافت ابوبکر و بلافاصله پس از مرگ محمد، نگرانی از فراموش شدن حرف های محمد که دهان به دهان نقل می شد بوجود آمد. بسیاری از سربازان مسلمان در جنگ ها کشته شده بودند و تعداد کسانی که قرآن را در ذهن هایشان حفظ داشتند بسیار کم شمار شده بود. بنابراین تصمیم گرفته شد که هر شاهد زنده ای را به همراه «تکه های کاغذ، سنگ، برگ نخل، استخوان کتف، دنده و تکه های چرم» جمع آوری بکنند و به زید بن ثبیت بدهند که منشی پیامبر بود. وقتی این جمع آوری کامل شد، منبعی قابل رجوع ب وجود می آید.
اگر روایت حقیقت داشته باشد، قرآن نزدیک به زندگی خود محمد نوشته شده است. ولی به سرعت کشف می کنیم که هیچ توافق و قطعیتی بر صحت این داستان وجود ندارد. بعضی می گویند این علی خلیفه چهارم و پایه گذار شیعه گری بود که چنین ایده ای داشت. بسیاری دیگر، اکثریت سنی ها، عملی کردن ایده را به عثمان خلیفه سوم نسبت می دهند. به عثمان گفته بودند سربازان در استان های مختلف بر سر روایات متناقض از قرآن با هم درگیر می شوند و عثمان دستور داد همه نسخه های قرآن را جمع آوری بکنند و با یکپارچه سازی یک قرآن واحد بسازند. وقتی کار تمام شد نسخه هایی از قرآن کامل را به کوفه بصره دمشق و جاهای دیگر فرستادند و یک نسخه اصلی در مدینه باقی ماند. عثمان در استانداردسازی و پاکسازی و سانسور، نقشی معادل ایرانئوس و اسقف اتاناسیوس اسکندریه برای انجیل را، در قبال قرآن ایفا کرد. فرمان صادر شد× و بعضی متون مقدس و بی خطا اعلام شدند و مابقی را نادرست خواندند. عثمان از این هم فراتر رفت و دستور داد تمامی نسخ دیگر را نابود کنند.
حتی اگر این روایت را صحیح بگیریم که به معنای این است که هیچ شانسی برای دانشوران وجود ندارد که بتوانند صحت وقایا در دوران محمد را با مقایسه متون مختلف صحت سنجی بکنند، تلاش عثمان برای از میان برداشتن اختلاف نظر بیهوده بود. زبان عربی دو ویژگی دارد که آموختن ش را برای خارجی ها دشوار می کند. از نقطه برای تمایز میان حروف استفاده می کند و از آنجا که در شکل اصلی زبان، برای هجا ها هیچ حرفی وجود نداشت و بنابراین دست به دامان کسره و حمزه می شدند. همین باعث شد از نسخه عثمان هم قرائت های کاملا متفاوتی بشود. رسم الخط عربی تا قرن نهم استاندارد نشده بود و در این فاصله قرآن بی نقطه و هجا دار، از خودش تعاریف کاملا متفاوتی به دست می داد همانطور که امروز چنین می کند. اگر بحث بر سر ایلیاد بود حرفی نبود ولی فراموش نکنید که حرف از سخن غیرقابل تغییر و پایانی خداوند می زنیم. رابطه ای مستقیم میان ضعف آشکار این ادعا و قطعیت افراطی که آن را حمایت می کند وجود دارد. برای مثال، آیاتی که بر مسجد الافصی نوشته شده، با آنچه در قرآن های امروزی هست تفاوت هایی دارد.
اوضاع وقتی به حدیث بنگریم خراب تر هم می شود. حدیث به مجموعه متون دست دومی می گویند که حرف ها و اعمال محمد و داستان گردآوری قران را نقل می کنند و همینطور صحابه پیامبر را. هر حدیث برای اینکه اصالت داشته باشد می بایست با اسناد اثبات بشود یعنی اینکه زنجیره ای از نقل قول ها آن را به گوینده ای معتبر برساند. مثلا الف بگوید که از ب شنیدم که از ج چنین نقل می کرد. بسیاری از مسلمانان، تصمیمان روزمره زندگی شان را بر اساس چنین شیوه سستی از نقل قول می گیرند. برای نمونه، نجاست سگ از طریق حدیث اثبات شده است تنها به این دلیل که حدیث می گویند محمد چنین گفته.
همانطور که انتظار می رود، شش مجموعه حدیث مجاز وجود دارد که شنیده ها را بروی هم انباشته. حرف هایی که قرن ها بعد از مرگ محمد به او نسبت داده شده. یکی از مشهورترین این شش مجموعه، بخاری ست که ۲۳۸ سال پس از مرگ محمد فوت شده. بخاری را مسلمانان به شکل غیرمنتظره ای مورد اعتماد می دانند. او البته شایسته این لقب است چون از سیصد هزار نقلی که در عمرش جمع کرد دویست هزارتایشان را دروغ محض خواند. با حدف موارد مشکوک دیگر او عدد را به ده هزار حدیث رساند. شما مختار هستید باور بکنید که از میان انبوهی حرف بدون نظم و ترتیب که بخاری از میان انسان های بی سواد و کم حافظه، آن هم دو قرن بعد جمع آوری کرده، حتی یکی شان هم غیراصیل و تقلبی نیست.
احتمال اینکه قرآن و حدیث، بی خطا و یا بدتر «آخرین» پیام باشند نه با رجوع به تناقضات و اشکالات پر شمار خود متن بلکه با یادآوری واقعه مشهور غرانیق که سلمان رشدی و آیات شیطانی ش به آن اشاره می کنند قابل اثبات است. در این مورد، محمد به دنبال زبانی مسالمت جویان با بت پرستان مکه بود و در همین حین «وحی»به او نازل شد که به بت پرستان اجازه می داد خدایان باستانی محلی شان را بپرستند. بعدتر اما متوجه شد که این نمی تواند درست باشد و توسط شیطان فریب خورده. محمد نه تنها به وجود شیطان بلکه به حضور موجودات کوچک صحرایی یعنی جن هم باور راسخ داشت. بعدتر یکی از زنان ش متوجه شد که «وحی» زمانی که محمد نیاز به آن دارد نازل می شود و او را بابت این موضوع شماتت می کرد. همچنین گفته می شود وقتی به او وحی نازل می شد، از درد به خود می پیچید و صداهای بلندی در گوش ش می شنید. رشته های عرق از بدن ش جاری می شد. بعضی منتقدین سنگدل مسیحی او را مبتلا به صرع می دانند (اما فراموش می کنند عین همین علایم را سنت پال در نزدیکی دمشق تجربه کرد). اما نیاز به گمانه زنی نیست، تنها کافی است به پرسش گریزناپذیر دیوید هیوم بپردازیم: کدام یک محتمل تر است؟ اینکه مردی توسط خدا برای رساندن وحی که در کتب دیگری وجود داشته به عنوان مرسل انتخاب شده باشد، یا اینکه آن مرد وحی هایی که در پیشتر وجود داشته را بیان کرده و خودش باورش شده یا ادعا کرده که از سوی خدا مامور به این کار شده؟ درباره درد و صداهای گوشخراش و عرق ریزی هم بایستی افسوس خورد که رابطه با خدا به جای اینکه با آرامش و زیبایی و روشنی همراه بوده باشد، با رعشه بر اندام ظهور پیدا می کرده.
نویسنده :کریستوفر هیچنز /کتاب خدا بزرگ نیست
برگردان دکتر دانیل جعفری
برگرفته از برگه بی دین در فیسبوک
http://www.slate.com/articles/news_and_politics/fighting_words/features/2007/god_is_not_great/was_muhammad_epileptic.html
پیامبر اسلام با دقیق ترین تخمین ما در سال ۶۳۲ میلادی فوت شد. اولین روایت از زندگی ش را یک صد و بیست سال بعد ابن اسحاق نوشت که نسخه اصلی ش گم شد و تنها از طریق بازنویسی های ابن هشام که در سال ۸۳۴ فوت شد می توان خواند. برای مبهم تر شدن اوضاع، هیچ روایت توافق پذیری از اینکه چطور قرآن جمع آوری شد وجود ندارد. این مشکل با مسئله خلافت هم پیچیده تر شد. بر خلاف عیسی که زود به زمین بازگشت تا بگوید هیچ جانشینی ندارد محمد یک سردار نظامی و یک سیاست مدار بود و اگرچه بر خلاف اسکندرمقدونی، رکورد پدر شدن را به جا گذاشت، هیچ اشاره ای به اینکه چه کسی می بایست جانشین ش باشد نکرد. دعوا بر سر این موضوع به محض مرگ ش شروع شد. اینگونه بود که اسلام حتی پیش از تاسیس ش، اولین انشقاق ش را تجربه کرد. ما نیازی به تعیین بر حق بودن یکی از دو شاخه شیعه و سنی نداریم تنها می بایست اشاره بکنیم که دست کم یکی از این دو می بایست اشتباه کرده باشند. شکل گیری اسلام در همان بدو ظهورش به عنوان یک خلافت، نشانی از ساخته دست انسان بودن اش هست.
بعضی مسلمین می گویند در دوران خلافت ابوبکر و بلافاصله پس از مرگ محمد، نگرانی از فراموش شدن حرف های محمد که دهان به دهان نقل می شد بوجود آمد. بسیاری از سربازان مسلمان در جنگ ها کشته شده بودند و تعداد کسانی که قرآن را در ذهن هایشان حفظ داشتند بسیار کم شمار شده بود. بنابراین تصمیم گرفته شد که هر شاهد زنده ای را به همراه «تکه های کاغذ، سنگ، برگ نخل، استخوان کتف، دنده و تکه های چرم» جمع آوری بکنند و به زید بن ثبیت بدهند که منشی پیامبر بود. وقتی این جمع آوری کامل شد، منبعی قابل رجوع ب وجود می آید.
اگر روایت حقیقت داشته باشد، قرآن نزدیک به زندگی خود محمد نوشته شده است. ولی به سرعت کشف می کنیم که هیچ توافق و قطعیتی بر صحت این داستان وجود ندارد. بعضی می گویند این علی خلیفه چهارم و پایه گذار شیعه گری بود که چنین ایده ای داشت. بسیاری دیگر، اکثریت سنی ها، عملی کردن ایده را به عثمان خلیفه سوم نسبت می دهند. به عثمان گفته بودند سربازان در استان های مختلف بر سر روایات متناقض از قرآن با هم درگیر می شوند و عثمان دستور داد همه نسخه های قرآن را جمع آوری بکنند و با یکپارچه سازی یک قرآن واحد بسازند. وقتی کار تمام شد نسخه هایی از قرآن کامل را به کوفه بصره دمشق و جاهای دیگر فرستادند و یک نسخه اصلی در مدینه باقی ماند. عثمان در استانداردسازی و پاکسازی و سانسور، نقشی معادل ایرانئوس و اسقف اتاناسیوس اسکندریه برای انجیل را، در قبال قرآن ایفا کرد. فرمان صادر شد× و بعضی متون مقدس و بی خطا اعلام شدند و مابقی را نادرست خواندند. عثمان از این هم فراتر رفت و دستور داد تمامی نسخ دیگر را نابود کنند.
حتی اگر این روایت را صحیح بگیریم که به معنای این است که هیچ شانسی برای دانشوران وجود ندارد که بتوانند صحت وقایا در دوران محمد را با مقایسه متون مختلف صحت سنجی بکنند، تلاش عثمان برای از میان برداشتن اختلاف نظر بیهوده بود. زبان عربی دو ویژگی دارد که آموختن ش را برای خارجی ها دشوار می کند. از نقطه برای تمایز میان حروف استفاده می کند و از آنجا که در شکل اصلی زبان، برای هجا ها هیچ حرفی وجود نداشت و بنابراین دست به دامان کسره و حمزه می شدند. همین باعث شد از نسخه عثمان هم قرائت های کاملا متفاوتی بشود. رسم الخط عربی تا قرن نهم استاندارد نشده بود و در این فاصله قرآن بی نقطه و هجا دار، از خودش تعاریف کاملا متفاوتی به دست می داد همانطور که امروز چنین می کند. اگر بحث بر سر ایلیاد بود حرفی نبود ولی فراموش نکنید که حرف از سخن غیرقابل تغییر و پایانی خداوند می زنیم. رابطه ای مستقیم میان ضعف آشکار این ادعا و قطعیت افراطی که آن را حمایت می کند وجود دارد. برای مثال، آیاتی که بر مسجد الافصی نوشته شده، با آنچه در قرآن های امروزی هست تفاوت هایی دارد.
اوضاع وقتی به حدیث بنگریم خراب تر هم می شود. حدیث به مجموعه متون دست دومی می گویند که حرف ها و اعمال محمد و داستان گردآوری قران را نقل می کنند و همینطور صحابه پیامبر را. هر حدیث برای اینکه اصالت داشته باشد می بایست با اسناد اثبات بشود یعنی اینکه زنجیره ای از نقل قول ها آن را به گوینده ای معتبر برساند. مثلا الف بگوید که از ب شنیدم که از ج چنین نقل می کرد. بسیاری از مسلمانان، تصمیمان روزمره زندگی شان را بر اساس چنین شیوه سستی از نقل قول می گیرند. برای نمونه، نجاست سگ از طریق حدیث اثبات شده است تنها به این دلیل که حدیث می گویند محمد چنین گفته.
همانطور که انتظار می رود، شش مجموعه حدیث مجاز وجود دارد که شنیده ها را بروی هم انباشته. حرف هایی که قرن ها بعد از مرگ محمد به او نسبت داده شده. یکی از مشهورترین این شش مجموعه، بخاری ست که ۲۳۸ سال پس از مرگ محمد فوت شده. بخاری را مسلمانان به شکل غیرمنتظره ای مورد اعتماد می دانند. او البته شایسته این لقب است چون از سیصد هزار نقلی که در عمرش جمع کرد دویست هزارتایشان را دروغ محض خواند. با حدف موارد مشکوک دیگر او عدد را به ده هزار حدیث رساند. شما مختار هستید باور بکنید که از میان انبوهی حرف بدون نظم و ترتیب که بخاری از میان انسان های بی سواد و کم حافظه، آن هم دو قرن بعد جمع آوری کرده، حتی یکی شان هم غیراصیل و تقلبی نیست.
احتمال اینکه قرآن و حدیث، بی خطا و یا بدتر «آخرین» پیام باشند نه با رجوع به تناقضات و اشکالات پر شمار خود متن بلکه با یادآوری واقعه مشهور غرانیق که سلمان رشدی و آیات شیطانی ش به آن اشاره می کنند قابل اثبات است. در این مورد، محمد به دنبال زبانی مسالمت جویان با بت پرستان مکه بود و در همین حین «وحی»به او نازل شد که به بت پرستان اجازه می داد خدایان باستانی محلی شان را بپرستند. بعدتر اما متوجه شد که این نمی تواند درست باشد و توسط شیطان فریب خورده. محمد نه تنها به وجود شیطان بلکه به حضور موجودات کوچک صحرایی یعنی جن هم باور راسخ داشت. بعدتر یکی از زنان ش متوجه شد که «وحی» زمانی که محمد نیاز به آن دارد نازل می شود و او را بابت این موضوع شماتت می کرد. همچنین گفته می شود وقتی به او وحی نازل می شد، از درد به خود می پیچید و صداهای بلندی در گوش ش می شنید. رشته های عرق از بدن ش جاری می شد. بعضی منتقدین سنگدل مسیحی او را مبتلا به صرع می دانند (اما فراموش می کنند عین همین علایم را سنت پال در نزدیکی دمشق تجربه کرد). اما نیاز به گمانه زنی نیست، تنها کافی است به پرسش گریزناپذیر دیوید هیوم بپردازیم: کدام یک محتمل تر است؟ اینکه مردی توسط خدا برای رساندن وحی که در کتب دیگری وجود داشته به عنوان مرسل انتخاب شده باشد، یا اینکه آن مرد وحی هایی که در پیشتر وجود داشته را بیان کرده و خودش باورش شده یا ادعا کرده که از سوی خدا مامور به این کار شده؟ درباره درد و صداهای گوشخراش و عرق ریزی هم بایستی افسوس خورد که رابطه با خدا به جای اینکه با آرامش و زیبایی و روشنی همراه بوده باشد، با رعشه بر اندام ظهور پیدا می کرده.
نویسنده :کریستوفر هیچنز /کتاب خدا بزرگ نیست
برگردان دکتر دانیل جعفری
برگرفته از برگه بی دین در فیسبوک
http://www.slate.com/articles/news_and_politics/fighting_words/features/2007/god_is_not_great/was_muhammad_epileptic.html
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر