بيگمان بسياري از شما اين چامه ي پرآوازه را شنيده ايد:
از علي آموز اخلاص عمل
شير حق را دان منـّـزه از دغل
در غزا بر پهلواني دست يافت
زود شمشيري بر آورد و شتافت
او خدو انداخت بر روي علي
افتخار هر نبي وهر ولي
او خدو انداخت بر رويي كه ماه
سجده آرد پيش روي او درسجده گاه
اكنون سه پرسش براي ما پديد ميايد:
١- چرا بلخي اين چامه را سروده است
٢-اين داستان، بر پايه ئ كدام رويداد تاريخي است؟
٣- چرا بلخي بر اخلاص عمل و بري بودن علي از دغل تاكيد كرده است، در
حاليكه ديگر مداحان، به كلي گويي و رساندن جايگاه علي به آسمانها بسنده
كرده اند؟
جالب است كه بلخي توانسته در چامه ئ خود، اخلاص عمل علي را بگونه اي
نشان دهد ( كه دشمن را براي خدا و نه براي خشم خود ميكشد) امّا انگيزه ئ
خدو انداختن پهلوان شكست خورده را نميگويد ، چرا كه تف انداختن در جنگ رسم
نبوده و نشان از خوار داشتن هماورد است.
چرا بايستي در يك جنگ ميان دو پهلوان، يكي آنديگري را اينگونه
خوار شمارد، آنهم پس از شكست و در آستانه ئ مرگ ؟ تازه، بلخي نگفته است كه
علي را از چه » دغلي » بايد منزه دانست ؟ چه دغلي در كار بوده؟
آيا مردم سني زمان بلخي، درباره ئ دغل كاري علي سخني ميگفته اند؟
اينگونه ديده ميشود كه بلخي، براي ما چيستاني بجا نهاده است.
براي حل اين چيستان ، در تاريخ و نوشته هاي بسيار جستجو ميكنيم و با
وجوديكه داستاني پيدا نميكنيم كه از » تف» انداختن پهلواني سخن بميان آمده
باشد، تنها داستاني كه به اين جنگ تن بتن و به اين » دوئل » همانندي دارد
را پيدا ميكنيم كه همانا جنگ علي در برابر » عبدوُدّ » است. در اينجا
به نكته اي بر ميخوريم كه نشان ميدهد كه منظور بلخي، همين جنگ بوده است.
ورژن شيعيان ( از سايت حوزه )
http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=ECDDAD5.htm
حضرت على (ع ) زرهى آهنين بر تن داشت و چشمان او از ميان مغفر مى
درخشيد. قهرمان عرب پس از آشنايى باحضرت على از مقابله با او خود دارى كرد و
گفت : پدرت از دوستان من بود و من نمى خواهم خون فرزند او را بريزم .
ابن ابى الحديد مى گويد:
استاد تاريخ من ابوالخير وقتى اين قسمت از تاريخ را تدريس مى كرد چنين
گفت : عمرو در جنگ بدر شركت داشت و از نزديك شجاعت و دلاوريهاى على را ديده
بود. از اين رو, بهانه مى آورد و مى ترسيد كه با چنين قهرمانى روبروگردد.
(سرانجام حضرت على (ع ) به او گفت : تو غصهء مرگ مرا مخور. من , خواه
كشته شوم و خواه پيروز گردم , خوشبخت خواهم بود و جايگاه من در بهشت است ,
ولى در همهء احوال دوزخ در انتظار توست . در اين موقع عمرو لبخندى زد وگفت :
برادر زاده ! اين تقسيم عادلانه نيست ; بهشت و دوزخ هر دو مال تو باشد.(5)
شد.آنگاه حضرت على (ع ) او را به ياد نذرى انداخت كه با خدا كرده بود كه
اگر فردى از قريش از او دو تقاضا كند يكى را بپذيرد و عمرو گفت چنين است .
حضرت على (ع ) گفت : درخواست نخست من اين است كه اسلام را بپذير.حضرت على
(ع ) گفت : بيا از جنگ صرف نظر كن و رهسپار زادگاه خويش شو و كار پيامبر را
به ديگران واگذار كه اگرپيروز شد سعادتى است براى قريش و اگر كشته شد
آرزوى تو بدون نبرد جامهء عمل پوشيده است . عمرو در پاسخ گفت : زنان قريش
چنين سخن نمى گويند. چگونه بر گردم , در حالى كه بر محمد دست يافته ام و
اكنون وقت آن رسيده است كه به نذر خود عمل كنم ؟ زيرا من پس از جنگ بدر نذر
كرده ام كه بر سرم روغن نمالم تا انتقام خويش را از محمدبگيرم .
اين بار حضرت على (ع ) گفت : پس ناچار بايد آمادهء نبرد باشى و گره كار
را از ضربات شمشير بگشاييم . در اين موقع قهرمان سالخورده از كثر خشم به
سان پولاد آتشين شد و چون حضرت على (ع ) را پياده ديد از اسب خود فرود آمد
وآن را پى نمود و با شمشير خود بر حضرت على تاخت و آن را به شدت بر سر آن
حضرت فرود آورد. حضرت على (ع )ضربت او را با سپر دفع كرد ولى سپر به دو نيم
شد و كلاه خود نيز درهم شكست و سر آن حضرت مجروح شد. درهمين لحظه امام
فرصت را غنيمت شمرده , ضربتى محكم بر او فرود آورد و او را نقش بر زمين
ساخت . صداى ضربات شمشير و گرد و خاك ميدان مانع از آن بود كه سپاهيان دو
طرف نيتجهء مبارزه را از نزديك ببينند. اما وقتى ناگهان صداى تكبير حضرت
على (ع ) بلند شد غريو شادى از سپاه اسلام برخاست و مسلمانان دريافتند كه
حضرت على (ع ) بر قهرمان عرب غلبه يافته , شر او را از سر مسلمانان كوتاه
ساخته است .
در همين لحظه !
جالب است كه اين گفته، كه جنگاوري پس از خوردن شمشيري سخت، فرصتي براي زدن يك ضربت كاري بدست آورده، خود پرسش برانگيز است؟ چگونه ؟
پس حالا چرا سرانجام معلوم نشد كه چه كسي و كدام پهلوان و براي چه بروي علي » خدو » انداخت، و باقي ماجرا ؟
پس عبدودّ نخست يك ضربه زد و در آن لحظه علي با يك ضربت او را نقش زمين كرد ! همين ، آيا كل داستان همين دو ضربه بود !
جالب است كه همه جا ، شيعيان، سخنان رد وبدل شده ميان ايندو را تنها به
لحظات پيش از جنگ محدود كرده اند و پس از آن، قهرمانان داستان ، در كمال
سكوت باهم جنگيده اند و معلوم نيست چرا عبدودّ كه جوانمردي و خوي پهلواني
وي شناخته شده بود، بروي علي تف كرد؟ حالا باز خوب است انصاف كرده اند و
مردانگي عبدودّ را كه در برابر هماورد پياده ئ خود ، از اسب پياده شده ،
سانسور نكرده اند !
حال در تاريخ نكته ئ در خور نگرشي پيدا ميكنيم:
…
( كوتاه)
پهلوان قريش خود را به خندق زد و از آن گذشت و هماورد خواست. او به
اندازه اي هراس انگيز و پر آوازه بود كه محمد نميخواست كسي را به جنگ او
بفرستد . سرانجام علي به جنگ او رفت.او چون ديد علي پياده است، از اسب خود
پياده شد تا
رسم جوانمردي را بجاي آورده باشد.
….
( گسترده)
هر شمشيري كه عبدوُدّ ميزد، علي آنرا رد ميكرد و هر شمشيري كه علي ميزد، عبدوُدّ آنرا رد ميكرد،
تا اينكه خستگي كم كم بر علي چيره شد و او نيرنگي انديشيد. از بالاي شانه ئ عبدوُدّ نگاهي به پشت سر او انداخته و گفت :
قرار نبود كه ياران تو به ياري تو بيايند !
عبدوُدّ نگاهي به پشت سر خود خواست كردن، درهمين لحظه ،
علي شمشير را فرود آورده و پاي عبدوُدّ را از ران فروبريد.
عبدوُدّ افتاد و گفت : » يا علي خدعه كردي! «
علي پاسخ داد: » الحَربُ خُدعَه !»
( يعني : جنگ همانا نيرنگ است. )
در اينجا چيستان بلخي، بخشي از پاسخ خود را مي يابد.
اشاره ئ جلال الدين بلخي به واژه ئ » دغل»
و گفته ئ علي :» جنگ همانا نيرنگ ( = دغل ) است»
اين دغل در هر دو جا، داستان منظوم بلخي و رخداد تاريخي نبرد تن بتن علي و عبدوُدّ را بهم پيوند ميزند. پس براستي
ديده ميشود كه داستان منظوم بلخي بر پايه اي راستين استوار بوده است، هرچند كه مداحي هاي بيپايه بدنبال آن آمده است.
در اينجا انگيزه ي » تف» انداختن هم روشن ميشود:
چون علي از نيرنگ براي پيروز شدن بر شهسوار عرب عبدوُدّ سود برده است،
آنهم در حاليكه اين پهلوان براي نگهداشت آيين جوانمردي از اسب پياده شده
است ( چون علي پياده بود) ، پس از اينكه علي بر سينه ئ او مينشيند كه سرش
را ببرد، پهلوان عرب، تفي بصورت علي مي اندازد ، چه او را دور از آيين
پهلواني و جوانمردي و مردي نيرنگ باز ميداند!
به احتمال زياد، اين داستان از همان زمان سينه به سينه در ميان مردم
حكايت ميشده و هر نسل اين داستان را به نسل ديگر گزارش ميداده و نگه
ميداشته است و بلخي هم اين داستان را شنيده بوده است.
احتمالاً بلخي براي در امان بودن از شر پي ورزان ديني، اين چامه را سروده ولي از آنجاييكه او والاتر از آن بود كه
خود را به تراز پست پي ورزان ( متعصبان) فرو اندازد، در چامه ئ خود، اين چيستان را براي كساني كه از هوش كافي
براي ديدن آن برخوردار باشند نهاده است و بدينگونه است كه ما ميتوانيم، همه داستان آن رخداد را امروز بازسازي كنيم.
او در اين مدح خود، در حقيقت، پليدي كار علي را در لفافه و براي
آيندگاني كه در جستجوي راستي باشند، به وديعه نهاده است ! اين نابغه ئ
دوران !
پس بازهم ميبينيم كه علي كه براي نيرنگ، ناچار دروغ هم گفته است، نميتواند معصوم باشد و لكه ئ سياهي بر لكه هاي
سياه ديگر زندگي اين دژخيم و امير خونريز افزوده ميشود.
( عبدود = وُدّ ، نام بتي بوده است از بتان عرب و عَبدوُدّ، يعني برده و بنده ئ وُدّ )
خدعه با خوارج و جنگ نهروان
آنگاه اميرمومنان على(ع) به همراه صد نفر از اصحابش براى گفتگو با خوارج
به حرورإ رفت و عمده محورهايى كه اميرمومنان(ع) بر آن تكيه كرد عبارت بود
از:
1 ـ من از آغاز اعلام كردم كه بردن قرآنها بر سر نيزه شيطنت است…
2 ـ بعد از آنكه حكميت بر من تحميل شد من گفتم حكم عبدالله بن عباس باشد … شما قبول نكرديد و گفتيد فقط ابوموسى اشعرى بايد حكم باشد…
3 ـ …آيا من بر حكمين شرط نكردم كه از آغاز تا پايان حكميت به قانون خدا در قرآن و سنت پيامبر عمل كنند؟
در تمام اين موارد سران خوارج امام على(ع) را تصديق كردند و گفتند همه
فرمايشات شما صحيح ما مرتكب گناه شديم توبه مى كنيم, تو هم بايد توبه و
استغفار كنى!! حضرت فرمود: استغفر الله من كل ذنب!
اين برخوردها سبب شد شش هزار نفر از اردوگاه خوارج خارج شده و به امام بپيوندند.(12)
ابن ابى الحديد در تفسير استغفار حضرت مى گويد:
(( توبه امام يك نوع توريه و از مصاديق ((الحرب خدعه )) بوده است, او
سخن مجملى گفت كه تمام پيامبران آن را مى گويند و دشمن نيز به آن راضى شد
بدون آنكه امام به گناهى اقرار كرده باشد. )) (13)
11- موسوعه الامام على بن ابى طالب ج6, از ص324 تا 333.
12- همان, ج6 از صفحه 333 تا 340.
13- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد معتزلى, ج2, ص;380 فروغ ولايت, ص635.
———————————–
وقال الرسول صلى الله عليه وسلم: ( الحرب خدعه ) صحيح الجامع برقم 3176 بتحقيق الألباني
——————————–
بن مایه ای دیگر
www.hawzah.net/Per/Magazine/mr/006/mr00611.htm
سنت
با مطالعه در سنت نيز مىتوان روايات زيادى جهت تائيد مطلب ذكر كرد. از
مهمترين ابواب و روايات اين بخش رواياتى است كه حاكى از جواز به كار بردن
خدعه در جنگ است: «الحرب خدعه » و جنگ روانى از مصاديق بارز «خدعه» است.
«خدعه» در لغت به معناى «مايخدع به» است. يعنى آنچه به وسيله آن خدعه
ورزيده مىشود كه عبارت از « مكر و حيله و فريب» است. (9) از ديدگاه فقه
اسلامى، خدعه در جنگ جايز مىباشد. علامه حلى (ره) دركتاب «تذكره» و
«منتهى» براين مطلب، ادعاى اجماع نمودهاست. (10)
….
حديثى است كه علامه حلى(ره) از منابع اهل سنت نقل مىكند كه مربوط به
رويارويى حضرت على – عليهالسلام – باعمروبن عبدود در جنگ احزاب (خندق)
مىباشد:
« قال: وروى العامهان عمروبن عبدود بارز عليا عليهالسلام – فقال:
مااحب ذلك يابن اخى، فقال – عليهالسلام – لكنى احب اناقتلك فغضب عمرو
فاقبل اليه فقال – عليهالسلام – به مابرزت لاقاتل اثنين فالتفت عمروفوثب
على عليهالسلام – فضربه فقال عمرو خدعتنى فقال – عليهالسلام – الحرب
خدعه » (11)
يعنى: عامه روايت كردهاند كه چون «عمروبنعبدود» با على عليهالسلام
روبرو گشت، گفت: من اين امر(مصاف با على عليهالسلام) را دوست ندارم، اى
پسر برادرم، امام على عليهالسلام فرمود: اما من مايلم، آنگاه عمرو غضبناك
شد و به سوى امام روان گرديد. امام على عليهالسلام [از روى خدعه] گفت من
به ميدان نيامدهام كه با دونفر بجنگم پس عمرو متوجه جانبى شد «غافلگير
شد» آنگاه امام جستى زد و به او ضربهاى وارد كرد عمرو گفت به من خدعه زدى
و امام فرمود: الحرب خدعه :جنگ خدعه است.
روايت ديگرى است از امام صادق عليهالسلام كه رسول خدا صلىالله عليه
وآله درجنگ خندق فرمودهاند: «الحرب خدعه :جنگ خدعه است و هرچه مىخواهيد
در جنگ بگوييد»، و اين روايت، ازجمله مهمترين مستندات جنگ روانى در منابع
روايى مىباشد: « وفى خبر اسحاق بن عمار عن جعفربنابيه عليهالسلام: « ان
عليا عليهالسلام كان يقول لان تحفظنى الطير احب الى من ان اقول على
رسولالله صلىالله عليه وآله مالم يقل، سمعت رسولالله صلىالله عليه
وآله يوم الخندق يقول: الحرب خدعه، و يقول تكلموا بمااردتم» (12) امام
على عليهالسلام مىفرمودند: اينكه مرا از فال بد حفظ كنى بهتر است نزد من
از اينكه نسبت بدهم به پيامبر صلىالله عليه وآله آنچه را نفرموده است.
از پيامبر در روز خندق شنيدم كه مىفرمود الحرب خدعه: جنگ خدعه است و
اينكه هرچه مىخواهيد بگوييد.
روايت ديگرى كه ناظر به جنگ روانى مسلمين برعليه دشمن مىباشد سخنى است
از امام على عليهالسلام در جنگ صفين كه در راستاى تقويت روحيه خودى و
تضعيف روحيه دشمن است: « قال عدىبن حاتم: ان عليا عليهالسلام قال يوم
التقى هو ومعاوية بصفين فرفع بها صوته يسمع اصحابه: والله لاقتلن معاوية
واصحابه، ثم قال فى آخر قوله انشاءالله و خفض بهاصوته و كنت منه قريبا
فقلتيا اميرالمومنين عليهالسلام انك حلفت على ما قلت، ثم استثنيت فمااردت
بذلك؟ فقال الحرب خدعه و انا عندالمومنين غير كذوب، فاردت ان احرض اصحابى
عليهم كى لايفشلوا ولكن يطعموافيهم، فافهم فانك تنتفع بهابعداليوم
انشاءالله». (13)
9- قاموس المنجد، ماده خدع، و نيز: ر. ك : فرهنگ معين
10- نجفى، محمدحسن، جواهرالكلام، چ 3، 43 جلد، (دارالكتاب الاسلاميه، تهران، 1362) ج 21، ص 80.
11 و12- همان، ص 79، به نقل از وسائلالشيعه، باب 53 از ابواب جهاد
13- همان، ص 80
———————————————
عدى ابنحاتم گويد: على عليهالسلام زمانى كه در جنگ صفين با معاويه
برخورد نمود صدايش را بقدرى بلند كرد كه اصحابش مىشنيدند و فرمود: به خدا
قسم معاويه و يارانش را مىكشم سپس در پايان سخن در حاليكه من نزديك ايشان
بودم، با صداى آهسته فرمودند انشاءالله (اگر خدا بخواهد) آنگاه من گفتم اى
اميرمؤمنان شما بر گفته خود سوگند ياد كرديد، و در پايان به خواست الهى
مقيد كرديد، منظورتان چيست؟ حضرت فرمود: « الحرب خدعه : جنگ خدعه است و من
در نزد مؤمنين دروغگو نيستم، خواستم با اين سخن اصحاب و ياران خويش را
تحريض و تشويق نموده تا سست نشوند و [ بر آنها غلبه يابند پس اى عدى اين
سخن را درك كن كه بعد از اين بدان سود خواهى برد اگر خداى بخواهد]. »
احاديث مزبور صحت ادعاى ما را تاييد مىكند.
—————————————————-
كديور
http://www.kadivar.com/Htm/Farsi/Books/Book12/F79.htm
كديور : ….
اميرالمومنين (ع) مي فرمايد: الحرب خدعه
——————————————————–
عن عروة قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم يوم قريظة: الحرب خدعه .
از عروه روايت شده كه پيامبر در روز قريظه گفت: جنگ نيرنگ و فريب است.
————————————————-
عن عائشة قالت: إن نعيم بن مسعود قال: يا نبي الله إني أسلمت ولم
أعلم قومي بإسلامي، فمرني بما شئت، فقال: إنما أنت فينا كرجل واحد، فخادع
إن شئت فإن الحرب خدعة .
عايشه نقل كرد كه نعيم بن مسعود گفته است: اي پيامبر اسلام من اسلام
آورده ام اما اسلامم را به قومم اظهار نكرده ام. (به آنها خبر نداده ام) پس
امر كن بر من هر طور مي پسندي، پس گفت (پيامبر) بدرستيكه تو چون يكي از ما
هستي ، پس آنها را اگر مي خواهي بفريب (همچنان به خدعه ات ادامه بده) چرا
كه جنگ مكر و فريب است.
—————————————————–
رسولخدا(ص) فرمود: « الحرب خدعة :(501) جنگ فريب است.»
500. اسدالغابه، ج 3، ص 165.
501. همان، ج 5، ص 248؛ سيره ابنهشام، ج 3، ص 240.
دبير خانه ئ مجلس خفتگان ( خبرگان ) رهبري !!
ماست مالي از سايت بلاغ !:
http://www.balagh.net/persian/feqh/majallat/feqh/14/08.htm
فرق خُدعه و غَدْر :
در مورد برخورد با غيرمسلمانان در روايات و سخنان فقيهان, واژگانى مطرح
شده, مانند: (غُلُول), (غَدْر), (غِيلة), (غش) و (خيانة) با مراجعه به لغت و
دقت در موارد كاربرد اين مفاهيم به خوبى معلوم مى شود كه تمامى اين واژگان
به معناى خيانت به كار رفته اند.
و از آن جايى كه زشتى خيانت امرى پذيرفته شده نزد همه ملتهاست, آيات,
روايات و عبارات فقهاء و دلالت بر ممنوعيت و حرام بودن آن دارد و اجازه
انجام خيانت كه ستم و تجاوز است, به هيچ كس عليه هيچ كس داده نشده است. در
برابر واژگان ياد شده, كلماتى است مانند خُدعة, مكر و حيله كه معناى همه
آنها بر اساس نظر اهل لغت و دقت در موارد كاربرد, عبارت است از تدبير و
چاره انديشى.
و بر اين اساس, در روايات اسلامى آمده است: الحرب خدعة . بر همين اساس
در فقه, پس از حكم به حرام بودن غدر و خيانت, فتواى خدعه و حيله در جنگ
داده شده است. :
بنابراين, روشن شد كه چرا غَدْر با كافران ناروا, لكن خدعه در جنگ رواشناخته شده است !
24 . (جواهرالكلام), ج78/21 و 79; (بحارالانوار), ج289/75; (اصول كافى), ج337/2.
———————————–
اما گويا برخي ها سرانجام به نتيجه رسيده اند كه :
في صدر الإسلام قيل «الحرب خدعه» والحرب في ذلك الوقت كانت من أجل
الدعوة وفريضة جهاد، أما طبيعة الحرب وخداعها فكان ذلك بشأن القادة والساسة
ولم يكن شأن رجال الدين
در صدر اسلام گفته شده است« جنگ نيرنگ و فريب است» و جنگ در آن زمان
بدليل دعوت به اسلام و فريضه جهاد انجام مي گرفته است اما طبيعت جنگ و
نيرنگ هاي آن از امور مربوط به فرمانده هان و سياسيون است و كار علماي دين
نمي باشد
بن مایه ای ديگر :
سايت غدير
http://www.ghadeer.org/hekayat/DAS_AALI/dali0004.htm
مبارزه على (ع ) با عمرو بن عبدود
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
جنگى خندق در سال پنجم هجرى اتفاق افتاد. يكى از پيكارهاى مهم در اين
جنگ ، نبرد امام با عمرو بن عبدود بود؛ عمرو از شجاعان عرب بود، كسى بود كه
عمر گفت : (( من با او همسفر شام بودم و هزار نفر، دزد بر قافله ما
تاختند، عمرو به تنهايى آنها را متفرق ساخت و دست و پاى شترى را به جاى
سپرى دست گرفت و آنها را تعقيب كرد))..
وقتى در جنگ خندق على (عليه السلام ) دروازه خندق را بر دشمن مسدود كرد
تا وارد شهر مدينه نشوند، عمروبن عبدود وارد شد بر وسط ميدان و فرياد
برآورد: كيست به جنگ من آيد؟ هيچ كس از ترس، جوابى نداد؛ عمرو گفت : مسلمين
كجاست هستند كه به دستم كشته شوند تا به بهشت روند؛ چرا به سوى بهشت نمى
شتابيد؟ چرا نزديك من نمى آييد؟ هيچ كس پاسخى نداد و سپس اين اشعار را
خواند:
(( از بس مبارز طلبيدم، سينه ام تنگ شد و صدايم بگرفت ؛ من در جايى
ايستاده ام كه هر دلير و جنگجويى بر جان خود مى لرزد و مى ترسد؛ راستى كه
دليرى و از جان گذشتگى از بهترين غريزه هاى جوانمردان است )).
در اين وقت على (عليه السلام ) برخاست واز پيامبر اجازه خواست؛ پيامبر
فرمود: بنشين؛ چند مرتبه ديگرعمرو مبارز طلبيد و حماسه خواند، فقط على
(عليه السلام ) بلند مى شد و مى گفت : يا رسول الله ! اگر او عمرو است، من
على بن ابيطالبم !
تا اينكه پيامبر اجازه دادند و فرمودند: از خداوند مساءلت دارم كه تو را
بر عمرو، نصرت دهد بعد سر را بلند كرد و عرض كرد: پروردگارا! برادر من و
پسر عم مرا تنها مگذار! و با چشمى پر از عاطفه و اشك فرمود: برو كه خدا يار
و مددكار توست .
اميرالمؤمنين (عليه السلام ) به ميدان آمد و اين رجز را خواند:
(( اى عمرو! در كار جنگ شتاب مكن، آن كس كه تو را جواب گويد، عاجز نيست،
او داراى حسن نيت و بصيرت و راستى مى باشد و اين صفات، اساس هر رستگاريست .
نزد تو نيامدم جز بر آن اميد كه زن نوحه گر را بر جنازه تو بنشانم و اثر
ضربت شمشيرى كه پس از دورانى از طول زمان، نام آن بماند باقى گذارم )).
عمرو از روى تكبر، پاسخى نداد؛ امام فرمود: شنيدم تو پيمان بستى كه اگر
مردى از قريش يكى از سه چيز را از تو بخواهد بپذيرى؟ گفت: آرى، فرمود: اول،
من تو را دعوت به توحيد و اسلام و رسالت محمد صلى الله عليه و آله و سلم
مى كنم ؛ عمرو گفت: قبول نمى كنم ؛ فرمود: دوم آنكه ، از اين راهى كه آمدى
برگرد و از جنگ با پيامبر درگذر؛ گفت : اگر اين كار را كنم زنان قريش مرا
سرزنش كنند، زيرا من در جنگ بدر، زخمى برداشتم و نذر كردم تا محمد صلى الله
عليه و آله و سلم را نكشم روغن بر موى سرم نمالم ؛ حضرت فرمود: سوم آنكه ،
تو را به مبارزه با خود مى خوانم ؛ عمرو بخنديد و گفت : عرب اين خواهش را
از من نمى كند؛ من دوست ندارم تو را بكشم زيرا با پدرت ابوطالب دوست بودم و
در عموهاى تو كسانى هستند كه از تو زورمندتر هستند؛ تو جوانى و ميل ندارم
به دست من كشته شوى ، تو هم كفو من نيستى .
فرمود: اما من دوست دارم تو را در راه خدا بكشم ! عمرو گفت : چه گفتى ؟
فرمود: ميل دارم با تو جنگ كنم و تو را بكشم ! عمرو گفت : چه گفتى ؟
فرمود: ميل دارم با تو جنگ كنم و تو را بكشم و براى اين كار پياده شو با
هم بجنگيم. عمرو در حالى كه غضبناك بود از اسب پياده شد، بر صورت اسب
بكوفت و شمشيرى به پاى اسب زد و اسب روى زمين بيفتاد، شمشير ديگرى به طرف
على (عليه السلام ) فرود آورد كه حضرت با سپر آن را رها كرد در حاليكه سپر
دو نيم شد و فرقش را شكافت ، حضرت خود را به گوشه ميدان رسانيد و با عمامه
سر خود را بست و به ميدان آمد و فرمود:
اى عمرو! تو خجالت نكشيدى با اين شخصيت ، براى خود همراه آوردى با اين كه من جوانم و تنها به جنگ تو آمدم .
عمرو برگشت كه ببيند كيست ، حضرت شمشيرى بى درنگ بر پاى او فرود آورد و
او را بر زمين انداخت. دو لشكر، منظره را مى ديدند، و غالب شدن على (عليه
السلام ) بر عمرو موجب شد كه صداى تكبير و تهليل بلند شود؛ مشركين رو به
فرار گذاشتند و مسلمين با شادى ، مشركين را تعقيب مى كردند تا جايى كه همه
مشركين فرار كردند.
امام ، بعد از چند لحظه آمد كه سر عمرو را جدا كند، عمرو گفت : مرا فريب
دادى ! فرمود: معنى جنگ همين است عمرو (به قولى ) آب دهان بر صورت امام
انداخت و غضبناك شد. امام از روى سينه عمرو برخاست و چند قدمى بزد و آنگاه
بازگشت تا سر عمرو را از تن جدا كند.
عمرو گفت : چرا منصرف شدى و اكنون باز آمدى ؟ فرمود: تو آب دهان به صورت
من انداختى ، در آن حال من خشمناك شدم ، نخواستم با آن حال غضب ، سر تو را
جدا كنم ، بلكه با حال انبساط ، براى رضاى خدا سرت را از تنت جدا مى كنم .
امام سر عمرو را جدا كرد و به نزد پيامبر آورد و از كلمات پيامبر در جنگ
خندق اين است كه ((ضرب زدن على (عليه السلام ) در جنگ خندق از عبادت جن و
انس افضل است )).(84)
84- زندگانى اميرالمؤمنين (عليه السلام ) – بحارالاءنوار – تاريخ طبرى –
ناسخ التواريخ – داستانهايى از زندگانى حضرت على (عليه السلام )، ص 59
بن مایه ای دیگر:
مجموعه زندگانی چهارده معصوم علیهم السلام
نوشته: عمادالدین حسین اصفهانی (حسین عمادزاده)
برگ ۱۶۴
« ….شمشیری به پای اسب زد اسب روی زمین بیفتاد شمشیر دیگری بطرف علی
فرود آورد علی بچابکی با سپر آنرا رد کرد در حالیکه سپر دو نیمه شد و فرق
علی را بشکافت علی خود را بگوشه میدان رسانید با عمامه سر خود را بست و
باز بمیدان آمد فرمود …. ای عمرو تو خجالت نکشیدی با این شخصیت برای خود
همراه و کمک آوردی در حالیکه علی جوانی است که تنها بجنگ تو آمده٬ عمرو
برگشت ببیند کیست بحمایت او آمده علی فورا شمشیری بر پای او فرود آورد که
آن هیکل قویالجثه بر زمین افتاد از دو طرف قشون همه ناظر و شاهد این منظره
بودند چون دیدند…….
علی پس از لحظه ای آمد سر عمرو را جدا کند٬ عمرو که خود را با هزار
مبارز حریف میدانست و او را فارس یلیل میگفتند گفت٬ یاعلی مرا فریب دادی٬
گفت معنی جنگ همین است. عمرو آب دهان بر صورت علی انداخت علی خشمگین شد از
روی سینه عمرو برخاست و چند گامی بزد و انگاه بازگشت تا سر عمرو را از تن
جدا کند او گفت چرا منصرف شدی و اکنون باز آمدی علی گفت چون آب دهن بصورت
من انداختی و در آنحال من خشمناک شدم نخواستم با حال خشم سر تو را جدا کنم
بلکه خواستم با حال انبساط برای رضای خدا سر از تن تو بگیرم. مولوی این
داستان را با فلسفه عمل علی چنین نقل کرده است:
از علی آموز اخلاق عمل شیر حق را دان منزه از دغل
علی سر عمرو را آورد حضور پیغمبر و رسولخدا فرمود ضربه علی یوم الخندق افضل من عبادالثقلین…….. »
مزدک
منبع:
http://www.derafsh-kaviyani.com/parsi/shirehagh.html
برگرفته از برگه زندیق
http://zandiq.com/2009/03/25/ali-shire-hagh-ya-yek-daghalkar/