شهریور ۱۷، ۱۳۹۳

تایید حکم اعدام برای یک وبلاگ نویس ایرانی به دلیل توهین به پیامبر مسلمانان

یک جوان ۳۰ ساله ایرانی به نام سهیل عربی  به دلیل توهین به پیامبر مسلمانان به ۳ سال حبس و اعدام محکوم گردید.
سهیل عربی  وبلاگ نویس ایرانی که در بند ۳۵۰ اوین به سر میبرد  از سوی شعبه ۷۶ دادگاه کیفری استان تهران به ریاست قاضی خراسانی به اتهام سب‌النبی(توهین به پیامبر) به اعدام، و به طور همزمان در دادگاه انقلاب تهران به ۳ سال حبس تعزیری محکوم شد.
همچنان خانواده سهیل عربی تهدید شده اند که در صورت رسانه ای کردن این حکم و عدم سکوت عواقب  سختی را در پیش خواهند داشت.
سهیل عربی دارای همسر و یک فرزند  ۵ ساله میباشد که مدت ۱۰ ماه هست  در زندان اوین بند ۳۵۰ به سر میبرد.

تیر ۱۴، ۱۳۹۳

چگونگی تولد امام زمان؛خرافه ای به نام تاریخ

یکی از مسخره ترین باورهای تشیع اعتقاد به امام زمان است، متن زیر از یکی از کتابهای محدثین شیعه نقل میشود که بدنیا آمدن این امام را از منابع دیگر شیعی بیرون کشیده است. شیعیان این مزخرفات را با نام تاریخ قبول میکنند.

صفحه 1044
باب چهاردهم ( در تاريخ امام دوازدهم حجه الله علي عباده و بقيه في بلاده كاشف الاحزان )(و خليفه الرحمن حضرت حجه بن الحسن صاحب الزمان "ص")( مادامت السموات و الارض و كرالا الجديدان و در آن چند فصل است )( فصل اول ) در بيان ولادت با سعادت حضرت صاحب الزمان (ع) و احوال والده ماجده آن حضرت ……و ذكر بعضي اسماء و القاب شريفه و شمائل مباركه آن جناب است. علامه مجلسي ره در جلاءالعيون فرموده :اشهر در تاريخ ولادت شريف آن حضرت آنست كه در سال 255 هجرت واقع شد و بعضي پنجاه و شش و بعضي پنجاه و هشت نيز گفته اند و مشهور آنست كه روز ولادت شب جمعه پانزدهم ماه شعبان بود و بعضي هشتم شعبان هم گفته اند و به اتفاق ولادت آن جناب در سر من راي واقع شد ، و به اسم و كنيت با حضرت رسالت "ص" موافق است و در زمان غيبت اسم آن جناب مذكور ساختن جائز نيست و حكمت آن مخفي است و القاب شريف آنجناب : مهدي و خاتم ومنتظر و حجه و صاحب است . ابن بابويه و شيخ طوسي به سندهاي معتبر روايت كرده اند از بشر بن سليمان برده فروش كه از فرزندان ابوايوب انصاري بود و از شيعيان خاص امام علي نقي (ع) و امام حسين عسگري(ع) و همسايه ايشان بود در شهر سر من راي گفت كه روزي كافور خادم امام علي نقي (ع) به نزد من آمد و مرا طلب نمود ، چون بخدمت آن حضرت رفتم و نشستم فرمود كه تو از فرزندان انصاري ، ولايت و محبت ما اهل بيت هميشه در ميان شما بوده است از زمان حضرت رسول "ص" تا بحال و پيوسته مورد اعتماد ما بوده ايد و من تو را اختيار ميكنم و مشرف ميگردانم بتفصيلي كه بسبب آن بر شيعيان سبقت گيري در ولايت ما و تو را برازهاي ديگر مطلع ميگردانم و به خريدن كنيزي ميفرستم ، پس نامه پاكيزه نوشتند بخط فرنگي و لغت فرنگي و مهر شريف خود بر آن زدند و كيسه زري بيرون آوردند كه در آن دويست و بيست اشرفي بود ، فرمودند بگير اين نامه و زر را و متوجه بغداد شو و در چاشت فلان روز بر سر جسر حاضر شو چون كشتيهاي اسيران بساحل رسد جمعي از كنيزان در آن كشتيها خواهي ديد و جمعي مشتريان از وكيلان امراء عباسي و قليلي از جوانان عرب خواهي ديد كه بر سر اسيران جمع خواهند شد ، پس از دور نظر كن به برده فروشي كه عمرو بن يزيد نام دارد و در تمام روز تا هنگاميكه از براي مشتريان ظاهر سازد كنيزكي را كه فلان و فلان صفت دارد و تمام اوصاف او را بيان فرمود جامه حرير آكنده پوشيده است و ابا و امتناع خواهد نمود كنيز از نظر كردن مشتريان و دست گذاشتن ايشان به او ، و خواهي شنيد كه از پس پرده صداي رومي از او ظاهر ميشود . پس بدانكه به زبان رومي ميگويد : واي كه پرده عفتم دريده شد ،پس يكي از مشتريان خواهد گفت كه من سيصد اشرفي ميدهم به قيمت اين كنيز ، عفت او در خريدن ، مرا راغبتر گردانيد . پس آن كنيز به لغت عربي خواهد گفت به آن شخص كه : اگر بزي حضرت سليمان بن داود ظاهر شوي و پادشاهي او را بيابي من به تو رغبت نخواهم كرد مال خود را ضايع مكن و به قيمت من مده ، پس آن برده فروش گويد كه من براي تو چه چاره كنم كه به هيچ مشتري راضي نميشوي و آخر از فروختن تو چاره اي …
صفحه 1045
كه چه تعجيل ميكني البته بايد مشتري بهم رسد كه دل من باو ميل كند و اعتماد بر وفا و ديانت او داشته باشم ، پس در اين وقت تو برو بنزد صاحب كنيز و بگو نامه اي با من هست كه يكي از اشراف و بزرگواران از روي ملاطفت نوشته است بلغت فرنگي و خط فرنگي و در آن نامه كرم و سخاوت و وفاداري و بزرگواري خود را وصف كرده است ، اين نامه را بان كنيز بده كه بخواند اگر بصاحب اين نامه راضي شود من از جانب آن بزرگوار وكيلم كه اين كنيز را از براي او خريداري نمايم . بشر بن سليمان گفت كه آنچه فرموده بود همه را بعمل آوردم چون كنيز در نامه نظر كرد بسيار گريست و گفت بعمر بن يزيد كه مرا بصاحب اين نامه بفروش و سوگند هاي عظيم ياد كرد كه اگر مرا به او نفروشي خود را هلاك ميكنم پس با او در باب قيمت گفتگوي بسيار كردم تا آنكه به همان قيمت كه حضرت امام علي نقي (ع) به من داده بودند خريدم پس زر را دادم و كنيز را گرفتم و كنيز شاد و خندان شد و با من ميامد بحجره اي كه در بغداد گرفته بودم ، و تا به حجره رسيد نامه امام را بيرون آورد و ميبوسيد و بر ديده ها ميچسبانيد و بروي ميگذاشت و ببدن ميماليد ، پس من از روي تعجب گفتم نامه اي را ميبوسي كه صاحبش را نميشناسي ، كنيز گفت اي عاجز كم معرفت به بزرگي فرزندان و اوصياي پيغمبران ، گوش خود را به من بسپار و دل براي شنيدن سخن من فارغ بدار تا احوال خود را براي تو شرح دهم : من مليكه دختر يشوعاي فرزند قيصر پادشاه رومم و مادرم از فرزندان شمعون بن حمون بن الصفا وصي حضرت عيسي (ع) است ترا خبر دهم بامر عجيب : بدانكه جدم قيصر خواست كه مرا به عقد فرزند برادر خود در آورد در هنگاميكه سيزده سال بودم پس جمع كرد در قصر خود از نسل حواريون عيسي و از علماي نصاري و عباد ايشان سيصد نفر و از صاحبان قدر و منزلت هفتصد كس و از امراي لشگر و سرداران عسگر و بزرگان سپاه و سركرده هاي قبائل چهار هزار نفر ، و فرمود تختي حاضر ساختند كه در ايام پادشاهي خود به انواع جواهر مرصع گردانيده بود و آن تخت را بروي چهل پايه تعبيه كردند و بتها و چليپاهاي خود را بر بلنديها قرار دادند و پسر برادر خود را در بالاي تخت فرستاد . چون كشيشان انجيلها را بر دست گرفتند كه بخوانند بتها و چليپاها سرنگون همگي افتادن بر زمين و پاهاي تخت خراب شد و تخت بر زمين افتاد و پسر برادر ملك از تخت بزير افتاد و بيهوش شد و در آن حال رنگ هاي كشيشان متغير شد و اعضايشان بلرزيد ، پس بزرگ ايشان بجدم گفت : اي پادشاه ما را معاف دار از چنين امري كه بسبب آن نحوستهاي روي نمود كه دلالت ميكند بر اينكه دين مسيحي بزودي زائل گردد . پس جدم اين امر را بفال بد دانست و گفت به علما و كشيشان كه اين تخت را بار ديگر بر پا كنيد و چليپاها را بجاي خود قرار دهيد و حاضر ..
صفحه 1046
نمود و نحوست اين برادر و آن برادر برابر بود و سر اين كار ندانستند كه اين را از سعادت سروري است نه نحوست آن دو برادر . مردم متفرق شدند و جدم غمناك بحرم يراي بازگشت و پرده هاي خجالت درآويخت ، چون شب شد بخواب رفتم در خواب ديدم كه حضرت مسيح و شمعون و جمعي از حواريين در قصر جدم جمع شدند و منبري از نور نصب كردند كه از رفعت بر آسمان سر بلندي ميكرد و در همان موضع تعبيه كردند كه جدم تخت را گذاشته بود . پس حضرت رسالت پناه محمد "ص" با وصي و دامادش علي بن ابي طالب (ع) و جمعي از امامان و فرزندان بزرگواران ايشان قصر را بقدوم خويش منور ساختند پس حضرت مسيح بقدوم ادب از روي تعظيم و اجلال باستقبال حضرت خاتم الانبياء "ص" شتافت و دست در گردن مبارك آن جناب در آورد پس حضرت رسالت پناه "ص" فرمود كه يا روح الله آمده ايم مليكه فرزند وصي تو شمعون را براي اسين فرزند سعادتمند خود خواستگاري نماييم و اشاره فرمود بماه برج امامت و خلافت حضرت امام حسن عسگري (ع) فرزند آن كسي كه تو نامه اش را به من دادي حضرت نظر افكند بسوي شمعون و فرمود شرف دو جهاني بتو روي آورده ، پيوند كن رحم خود را برحم آل محمد "ص" پس شمعون گفت كه كردم . پس همگي بر آن منبر بر آمدند . حضرت رسول "ص" خطبه اي انشا فرمودند و با حضرت مسيح مرا به حسن عسگري "ع"عقد بستند و حضرت رسول "ص" با حواريون گواه شدند . چون از آن خواب سعادت ماب بيدار شدم از بيم كشتن ، آن خواب را براي جدم نقل كردم[احتمالا "نكردم" صحيح است ] و اين گنج رايگان را در سينه پنهان داشتم و آتش محبت آن خورشيد فلك امامت روز بروز در كانون سينه ام مشتعل ميشد و سرمايه صبر و قرار مرا به باد فنا ميداد تا بحدي كه خوردن و آشاميدن بر من حرام شد و هر روز چهره كاهي ميشد و بدن ميكاهيد و آن عشق نهاني در بيرون ظاهر ميگرديد ، پس در شهرهاي روم طبيبي نماند مگر آنكه جدم براي معالجه من حاضر كرد و از دواي درد من از او سوال كرد و هيچ سودي نميداد ، چون از علاج درد من مايوس ماند روزي به من گفت اي نور چشم من آيا در خاطرت چيزي و آرزويي در دنيا هست كه براي تو بعمل آورم ؟ گفتم اي جد من در هاي فرج بروي خود بسته ميبينم . اگر شكنجه و آزار از اسيران مسلمان كه در زندان تواند دفع نمايي و بندها و زنجيرها از ايشان بگشايي و ايشان را آزاد كني اميدوارم كه حضرت مسيح و مادرش عافيتي به من بخشند ، چون چنين كرد اندك صحتي از خود ظاهر ساختم و اندك طعامي تناول نمودم پس خوشحال و شاد شد و ديگر اسيران مسلمان را عزيز و گرامي داشت . بعد از چهارده شب در خواب ديدم كه بهترين زنان عالميان فاطمه زهرا سلام الله عليها بديدن من…
شماره صفحه : 1047
آمد و حضرت مریم با هزار کنیز از حوریان بهشت در خدمت آن حضرت بودند پس مریم گفت این خاتون بهترین زنان و مادر شوهر تو امام حسن عسگری "ع" است پس بدامنش درآویختم و گریستم و شکایت کردم که امام حسن بمن جفا می کند و از دیدن من ابا می نماید. آن حضرت فرمود که چگونه فرزند من بدیدن تو بیاید و حال آنکه بخدا شرک می آوری و بر مذهب ترسائی و اینک خواهرم مریم دختر عمران بیزاری می جوید بسوی خدا از دین تو، اگر میل داری که حق تعالی و مریم از تو خوشنود گردند و امام حسن عسگری بدیدن تو بیاید بگو : اشهد ان لا اله الا الله و ان محمدا رسول الله چون باین دو کلمه طیبه تلفظ نمودم حضرت سیده النساء مرا بسینه خود چسبانید و دلداری فرمود و کفت اکنون منتظر آمدن فرزندم باش که من او را به سوی تو می فرستم. بیدار شدم و آن دو کلمه طیبه را بر زبان می راندم و انتظار ملاقات گرامی آن حضرت می بردم، چون شب آینده در آمد بخواب رفتم خورشید جمال آن حضرت طالع گردید گفتم ای دوست من بعد از آنکه دل را اسیر محبت خود گردانیدی چرا از مفارقت جمال خود مرا چنین جفا دادی فرمود که دیر آمدن من بنزد تو نبود مگر برای آنکه مشرک بودی اکنون که مسلمان شدی هر شب بنزد خواهم بود تا آنکه حق تعالی ما و تو را در ظاهر بیکدیگر برساند و این هجران را بوصال مبدل گرداند . از آن شب تا حال یکشب نگذشته است که درد هجران مرا بشربت وصال دوا نفرماید ، بشر بن سلیمان گفت : چگونه در میان اسیران افتادی گفت مرا خبر داد امام حسن عسگری "ع" در شبی از شبها که در فلان روز جدت لشگری بجنگ مسلمانان خواهد فرستاد پس از عقب ایشان خواهد رفت ، تو خود را در میان کنیزان و خدمتکاران بینداز بهیئتی که تو را نشناسد و از پی جد خود روانه شو و از فلان راه برو ، چنان کردم طلایه لشگر مسلمانان بما برخوردند و ما را اسیر کردند و آخر کار من آن بود که دیدی و تا حال کسی بغیر تو ندانسته که در دختر پادشاه رومم و مردی پیر که در غنیمت من بحصه او افتادم از نام من سئوال کرد گفتم نرجس ، گفت این نام کنیزان ایت ، بشر گفت : این عجب است که تو از اهل فرنگی و زبان عربی را نیک می دانی؟ گفت از بسیاری محبتی که جدم نسبت به من داست می خواست مرا بیاد گرفتن آداب حسنه بدارد زن مترجمی را که به زبان فرنگیو عربی هر دو می دانست مقرر کرده بود که هر صبح و شام می آمد و لغت عربی بمن می آموخت تا آنکه زبانم باین لغت جاری شد. بشر گوید : که من او را بسر من رای بردم بخدمت امام علی نقی "ع" رسانیدم ، حضرت کنیزک را خطاب کرد که چگونه حق سبحانه و تعالی بتو نمود عزت دین اسلام را و مذلت دین نصاری را وشرف و بزرگواری محمد و اولاد او را ؟ گفت چگونه وصف کنم برای تو چیزی را که تو از من
شماره صفحه : 1048
رسول الله ، حضرت فرمود که می خواهم تو را گرامی دارم ، کدامیک بهتر است نزد تو ، اینک ده هزار اشرفی بتو دهم یا ترا بشارت دهم بشرف ابدی ؟ گفت بشارت بشرف را می خواهم و مال نمی خواهم ، حضرت فرمودند که بشارت باد ترا بفرزندی که پادشاه مشرق و مغرب عالم شود و زمین را پر از عدل و داد کند بعد از آنکه پر از ظلم و جور شده باشد ، گفت این فرزند از کی بوجود خواهد آمد؟ فرمود : از آن کسی که حضرت رسالت "ص" ترا برای او حواستگاری کرد ، از او پرسید که حضرت مسیح و وصی او ترا بعقد که در آورد؟ گفت بعقد فرزند تو امام حسن عسگری "ع" حضرت فرمود که آیا او را می شناسی ؟ گفت : از آن شبی که بدست بهترین زنان مسلمان شده ام شب نگذشته است که او بدیدن من نیامده باشد ، حضرت کافور خادم را طلبید و گفت برو وخواهرم حکیمه خاتون را طلب کن ، چون حکیمه داخل شد حضرت فرمود که این آن کنیز است که می گفت ، حکیمه خاتون او را در بر گرفت وبسیار نوازش کرد و شاد شد ، حضرت فرمود که ای دختر رسول خدا ائ را ببر بخانه خود واجبات و سنتها را با را باو بیاموز که ام زن حسن عسگری و مادر صاحب الامر است . کلینی و ابن بابویه و شیخ طوسی سید مرتضی و غیر ایشان از محدثین عالی شان بسندهای معتبر روایت کرده اند از حکیمه خاتون که روزی حضرت امام حسن عسگری "ع" بخانه من تشریف آوردند نگاه تندی به نرجس خاتون کردند پس عرض کردم که اگر شما را خواهش او هست بخدمت شما بفرستم فرمود که ای عمه این نگاه تند از روی تعجب بود زیرا که در این زودی حق تعالی از او فرزند بزرگواری بیرون آورد که عالم را پر از عدالت کند بعد از آنکه پر شده از ظلم و جور ، گفتم او را بفرستم به نزد شما ؟ فرمود که از پدر بزرگوارم رخصت بطلب در این باب ، حکیمه خاتون گوید : که جامه های خود را پوشیدم و بخانه برادرم امام علی نقی (ع) رفتم ، چون سلام کردم و نشستم بی آنکه من سخنی بگویم حضرت از ابتدا فرمود که ای حکیمه نرجس را بفرست برای فرزندم ، گفتم ای سید من ، من از برای همین مطلب بخدمت تو آمدم که در این امر رخصت بگیرم فرمود که ای بزرگوار صاحب برکت خدا می خئاهد که ترا در چنین ثوابی شریک گرداند و بهره عظیمی از خیر و سعادت بتو کرامت فرماید که ترا واسطه چنین امری کرد حکیمه گفت بزودی بخانه خود برگشتم و زفاف آن معدن فتوت و سعادت را در خانه خود واقع ساختم . بعد از چند روزی آن سعد اکبر را با آن زهره منظر بخانه خورشید انور یعنی والد او بردم بعد از چند روز آن آفتاب مطلع امامت در مغرب عالم در مغرب عالم بقاء غروب نموده و ماه برج خلافت امام حسن عسگری (ع) در امامت جانشین او گردید ، و من پیوسته بعادت مقرر زمان بخدمت آن امام البشیر می رسیدم پس روزی نرجس خاتون آمد و گفت ای خاتون با
شماره صفحه : 1049
توئی خاتون و صاحب من بلکه هرگز نگذارم که تو کفش از پای من بیرون کنی و مرا خدمت کنی من ترا خدمت می کنم و منت بر دیده می نهم ، چون حضرت امام حسن عسگری (ع) این سخن را از من شنید گفت خدا ترا جزای خیر دهد ای عمه ، پس در خدمت آن جناب نشستم تا وقت غروب آفتاب پس صدا زدم بکنیز خود که بیاور جامه های مرا تا بروم ، حضرت فرمود ای عمه امشت نزد ما باش که در این شب متولد می شود فرزند گرامی که حق تعالی باو زنده می گرداند زمین را بعلم و ایمان و هدایت بعد از آنکه مرده باشد بشیوع کفر و ضلالت گفتم از کی بهم می رسد ای سید من و من در نرجس هیچ اثر حملی نمی یابم فرمود که از نرجس بهم می رسد نه از دیگری ، پس جستم پشت و شکم نرجس را ملاحظه کردم هیچگونه اثری نیافتم پس برگشتم و عرض کردم حضرت تبسم فرمود و گفت چون صبح می شود اثر حمل بر او ظاهر خواهد شد و مثل مادر موسی است که تا هنگام ولادت هیچ تغییری ظاهر نشد و احدی بر حال او مطلع نگردید زیرا فرعون شکم زنان حامله را می شکافت برای طلب حضرت موسی و حال این فرزند نیز در این امر شبیه است بحضرت موسی . و در روایت دیگر که حضرت فرمود که حمل ما اوصیای پیغمبر در شکم نمی باشد و در پهلو می باشد و از رحم بین نمی آید بلکه از را ن مادران فرود می آئیم زیرا که نور حق تعالی ایم و نجاست را از مادر وا گردانیده است، حکیمه گفت که بنزد نرجس رفتم و این حال را باو گفتم ، گفت ای خاتون هیچ اثری در خود مشاهده نمی نمایم ، پس شب در آنجا ماندم و افطار کردم و نزدیک نرجس خوابیدم و در هر ساعت از او خبر می گرفتم و او بحال خود خوابیده بود هر ساعت حیرتم زیاد می شد و این شب بیش از شبهای دیگر بنماز و تهجد برخاستم و نماز شب ادا کردم چون بنماز وتر رسیدم نرجس از خواب جست و وضو ساخت و نماز شب را بجای آورد چون نظر کردم صبح کاذب طلوع کرده بود ، پس نزدیک شد شکی در دلم پدید آید از وعده ای که حضرت فرموده بود نا گاه حضرت امام حسن (ع) از حجره خود صدا زد که شک مکن که وقتش نزدیک رسیده . پس در آن وقت در نرجس اضطراب مشاهده کردم پس او را در بر گرفتم و نام الهی را بر او خواندم باز حضرت صدا زدند که سوره انا انزلناه فی لیله القدر را بر او بخوان پس از او پرسیدم که چه حال داری گفت ظاهر شده است آنچه مولایم فرمود پس چون شروع کردم بخواندن سوره (انا انزلناه فی لیله القدر) شنیدم که آن طفل در شکم مادر من همراهی می کرد در خواندن و بر من سلام کرد ، من ترسیدم پس حضرت صدا کرد که تعجب مکن از قدرت حق تعالی که طفلان ما را بحکمت گویا می گرداند و ما را در بزرگی حجت خود ساخته است در زمین پس چون کلام حضرت امام حسن "ع" تمام شد
شماره صفحه 1050
دویدم بسوی حضرت امام حسن عسگری (ع) فزیاد کنان. حضرت فرمود برگرد ای عمه که او را در جای خود خواهی دید چون برگتم پرده گشوده شد و در نرجس نوری مشاهده کردم که دیده مرا خیره کرد و حضرت صاحب را دیدم که رو بقبله بسجده افتاده بزانوها) و انگشتان سبابه را باسمان بلند کرده و میگوید: (اشهد ان لا اله الا اللاه وحده لا شریک له و انج جدی رسول الله و ان ابی امیر امومنین وصی الله ،) یکیک امامان را شمرد تا بخودش رسید فرمود الله انجز لی وعدی و اتمم لی امری و ثبت وطاعی و املا الارض بی عدلا و قسطا یعنی خداوندا وعده نصرت که بمن فرموده ای وفا کن و امر خلاقت و امامت مرا تمام کن و استیلاء و انتقام مرا از دشمنان ثابت گردان و پر کن زمین را بسب من از عدل و داد.و روایت دیگر چنان است که چون حضرت صاحب الامر (ع) متولد شد نوری از او ساطع گردید که بافاق آسمان پهن شد و مرغان سفید دیدم که از آسمان بزیر می آمدند و بالهای خود را بر سر و روی و بدن آن حضرت میمالیدند و پرواز میکردند پس حضرت امام حسن (ع) مرا آواز داد که ای عمه فرزند مرا برگیر و بنزد من بیاور چون برگرفتم او را ختنه کرده و ناف بریده و پاک و پاکیزه یافتم و بر ذراع راستش نوشته شده بود که جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقا یعنی حق آمد و باطل مضمحل شد و محو گردید و پس بدرستی که باطل مضمحل شدنی است و ثبات و بقاء ندارد . حکیمه گفت: که چون آن فرزند سعادتمند را بنزد آن حضرت بردم همین که نظرش بر پدرش افتاد سلام کرد حضرت او را گرفت و زبان مبارک بر دو دیده اش مالید و در دهان و هردو گوشش زبان گردانید و بر کف دست چپ او نشانید و دست بر س او مالید و گفت فرزند سخن بگو بقدرت الهی، صاحب الامر استعاذه فرموده و گفت: بسم الله الرحمن الرحیم و نرید ان نمن علی الذین استضعفو فی الارض و مجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثین و نمکن لهم فی الارض و نری فرعون و هامان و جنودهما منهم ما کانوا یحذرون این آیه کریمه موافق احادیث معتبره در شان آن حضرت و آباء بزرگوار آن حضرت نازل شده و ترجمه ظاهرش اینست که میخواهیم منت گذاریم بر جماعتی که ایشان را ستمکاران در زمین ضعیف گردانیده اند و بگردانیم ایشان را پیشوایان در دین و بگردانیم ایشان را وارثان زمین و تمکن و استیلا بخشیم ایشان را در زمین و بنمائیم فرعون و هامان را و لشگرهای ایشان را از آن امامان آنچه را حذر میکردند. حضرت صاحب الامر صلوات الله علیه صلوات بر حضرت رسال تو حضرت امیر المومنین و جمیع امامان فرستاد تا پدر بزرگوار خود، در این حال مرغان بسیار نزدیک سر مبارک آن جناب جمع شدند، بیکی
شماره صفحه: 1051
از آن مرغان صدا زد که این طفل را بردار و نیکو محافظت نما و هر چهل روز یک مرتبه بنزد ما بیاور، مرغ آن جناب را گفت و بسوی آسمان پرواز کرد و سایر مرغان نیز از عقب او پرواز کردند. پس حضرت امام حسن (ع) فرمود سپردم ترا بان کسی که مادر موسی موسی را باو سپرد، پس نرجس خاتون گریان شد، حضرت فرمود ساکت شو که شیر از پستان غیر تو نخواهد خورد و بزودی آن را بسوی تو برمیگردانند چنانچه حضرت موسی را بمادرش برگردانیدند، چنانچه حق تعالی فرموده است که پس برگردانیدیم موسی را بسوی مادرش تا دیده مادرش با روشن گردد، پس حکیمه پرسید که این مرغ که بود که صاحب را باو سپردی؟ فرمود که او روح القدس است که موکل است ایشان را موفق میگرداند از جانب خدا و از خطا نگاه میدارد و ایشان را بعلم زینت میدهد، حکیمه گفت چون چهل روز گذشت بخدمت آن حضرت رفتم چون داخل شدم دیدم طفلی در میان خانه راه میرود، گفتم ای سید من این طفل دو ساله از کیست حضرت تبسم نمود و فرمود که اولاد پیغمبران و اوصیاء ایشان هرگاه امام باشند بخاف اطفال دیگر نشو و نما میکنند و یک ماهه ایشان مانند یک ساله دیگران است و ایشان در شکم مدر سخن میگویند و قرآن میخوانند و عبادت پروردگار مینمایند و در هنگام شیر خوردن ملائکه فرمان ایشان می برند و هر صبح و شام بر ایشان نازل میشوند پس حکیمه فرمود که هر چهل روز یک مرتبه بخدمت او می رسیدم در زمان امام حسن عسگری (ع) چند روزی قبل از وفات آن حضرت او را ملاقات کردم بصورت مرد کامل نشناختم او را، بفرزند برادر خود گفتم این مرد کیست که مرا میفرمائی نزد او بنشینم فرمود که این فرزند نرجس است و خلیفه من است بعد از من و عنقریب من از میان شما میروم باید سخن او را قبول کن و امر او را اطاعت نمائی، پس بعد از چند روز حضرت حضرت امام حسن عسگری (ع) بعالم قدس ارتحال نمود و اکنون من حضرت صاحب الامر (ع) را هر صبح و شام ملاقات مینمایم و از هرچه سوال میکنم مرا خبر میدهد و گاهست که نمیخواهم سوال کنم هنوز سوال نکرده جواب میفرماید. و در روایت دیگر وارد شده که حکیمه خاتون گفت که بعد از سه روز از ولادت حضرت صاحب الامر (ع) مشتاق لقای او شدم رفتم بخدمت حضرت امام حسن عسگری (ع) پرسیدم که مولای من کجاست؟ فرمود که سپردم او را به آن کسی که از ما باو احق و اولی بود، چون روز هفتم شود بیا به نزد ما و چون روز هفتم رفتم گهواره ای دیدم، بر سر گهواره و دیدم مولای خود را دیدم چون ماه شب چهارده بر روی من میخندید و تبسم میفرمود پس حضرت آواز داد که فرزند مرا بیاور چون بخدمت آن حضرت بردم زبان در دهان مبارکش گردانید و فرمود که سخن بگو ای فرزند، حضرت
شماره صفحه 1052
سبحانه و تعالی بر پیغمبران فرستاده است پس ابتدا نمود از صحف آدم و بزبان سریانی خواند و کتاب ادریس و کتاب نوح و کتاب هود و کتاب صالح و صحف ابراهیم و توریه موسی و زبور داوند و انجیل عیسی قرآن جدم محمد مصطفی (ص) را خواند پس قصه های پیغمبران را یاد کرد پس حق تعالی به او خطاب نمود که مرحبا بتو ای بنده من که ترا خلق کرده ام برای یاری دین خود و اظهار امر شریعت خود و توئی هدایت یافته بندگان من قسم بذات خودم میخورم که باطاعت تو ثواب نمیدهم و بنافرمانی تو عقاب میکنم مردم را و بسبب شفاعت و هدایت او بندگان را می آمرزم. و بمخالفت تو ایشان را عقاب می کنم، ای دو ملک برگردانیده او را بسوی پدرش و از جانب من او را سلام برسانید و بگوئید که او در پناه حفظ و حمایت من است او را از شر دشمنان حراست می نمایم تا هنگامی که او را ظاهر نمایم و حق را با او برپا دارم و باطل را با او سرنگون سازم و دین حق برای من خالص باشد. (تمام شد آنچه از جلاء العیون نقل کردیم). و در حق الیقین نیز ولادت شریف آن حضرت را بهمین کیفیت نقل کرده با بعضی روایات دیگر، و از جمله فرموده: محمد بن عثمان عمروی روایت کرده که چون آقای ما حضرت صاحب الامر (ع) متولد شد حضرت امام حسن عسگری (ع) پدرم را طلبید و فرمود که هزار رطل که قریب بهزار من میباشد نان و ده هزار رطل گوشت تصدق کنند بر بنی هاشم و غیر ایشان و گوسفند بسیاری برای عقیقه بکشند و نسیم و ماریه کنیزان حضرت عسگری (ع) روایت کرده اند که چون حضرت قائم (ع) متولد شده بدو زانو نشست و انگشتان شهادت را بسوی آسمان نموده و عطسه کرد و گفت الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله پس گفت گمان کردند ظالمان که حجت خدا برطرف خواهد شد اگر مرا رخصت گفتن بدهند خدا شکینخواهد ماند. و ایضاً نسیم روایت کرده که یک شب بعد از ولادت آن حضرت بخدمت او رفتم و عطسه کردم فرمود که رحمک الله من سیار خوشحال شدم پس فرمود میخواهی بشارت دهیم ترا در عطسه گفتم بلی فرمود امان است از مرگ تا سه روز.
منتهی الآمال
زندگانی چهارده معصوم علیهم السلام
تالیف حاج شیخ عباس قمی
ناشر: مطبوعاتی حسینی
برگرفته از برگه  زندیق
 http://zandiq.com/2007/12/17/nahveye-tavalode-emame-zaman/

«چهار شرط خامنه‌ای برای پذیرش توبه موسوی و کروبی»

جواد کریمی قدوسی نماینده اصولگرای مجلس شورای اسلامی ایران می‌گوید که آیت‌الله خامنه‌ای رهبر این کشور، چهار شرط برای «پذیرش توبه» «سران فتنه» مشخص کرده است.

اصولگرایان در ایران به اعتراض‌های پس از انتخابات سال ۲۰۰۹، «فتنه»‌و به میرحسین موسوی و مهدی کروبی، دو نامزد معترض به نتایج انتخابات، «سران فتنه» می‌گویند. اکنون حدود سه سال و نیم است که موسوی و کروبی، در حبس خانگی به سر می‌برند.

کریمی قدوسی در مصاحبه با سایت «صبح توس» گفته است شرط نخست آیت‌الله خامنه‌ای برای پذیرش «توبه فتنه‌گران»، مشخص کردن مرز توسط آن‌ها با دشمنان نظام است.

این نماینده اصولگرای مجلس شورای اسلامی، شرط دوم را «پس گرفتن تهمت‌هایی» اعلام کرد که پس از انتخابات، به نظام زده شده است.

معترضان می‌گویند که در انتخابات ریاست سال ۲۰۰۹، تقلب گسترده و سازماندهی شده روی داده و محمود احمدی نژاد پیروز واقعی انتخابات نبود.

«جبران خسارت‌ها» و «آماده بودن برای مجارات به خاطر جرایم خود» دو شرط دیگری است که به گفته کریمی قدوسی، خواست آیت‌الله خامنه‌ای برای پذیرش توبه میرحسین موسوی و مهدی کروبی هستند.

پیش از این علی مطهری دیگر نماینده اصولگرای مجلس شورای اسلامی ایران به نقل از آیت‌الله خامنه‌ای نقل کرده که گفته است، موسوی و کروبی مورد ملاطفت قرار گرفته‌اند وگرنه در صورت محاکمه، مجازاتشان سنگین‌تر بود.
  http://farsi.alarabiya.net
العربیه فارسی
برگرفته از برگه سپیده دم در فیسبوک

شکایت جمهوری اسلامی از احمد شهید به کمیسر سازمان ملل

مدیر حقوق بشری قوه قضاییه جمهوری اسلامی روز شنبه، ۱۴ تیرماه، در نامه‌ای رسمی به سازمان ملل گزارشگر ویژه این سازمان در امور ایران را به غرض‌ورزی، جانب‌داری و رفتار غیرحرفه‌ای متهم کرد.
به گزارش خبرگزاری رسمی جمهوری اسلامی، ایرنا، محمدجواد لاریجانی، دبیر ستاد حقوق بشر قوه قضاییه ایران، در نامه خود خطاب به خانم ناوی پیلای، کمیسر عالی حقوق بشر سازمان ملل، به موضع‌گیری «مغرضانه» احمد شهید اعتراض کرده است. 
احمد شهید در خردادماه سال ۹۰ به عنوان گزارشگر ویژه سازمان ملل در امور حقوق بشری ایران انتخاب شد، و از آن زمان تاکنون همواره هدف حمله رهبران جمهوری اسلامی بوده و هنوز به وی اجازه سفر به ایران را نداده‌اند. 
آقای شهید از جمله در گزارشی که در پایان سال ۹۰ منتشر کرد، از وضعیت حقوق بشر در ایران ابراز نگرانی و اعلام کرد که بر اساس اطلاعاتی که جمع‌ کرده، به نظر می‌رسد «الگوی خیره‌کننده‌ای از نقض حقوق اساسی تضمین شده در قوانین بین‌المللی» در ایران وجود دارد. 
آقای لاریجانی که پیشتر نیز احمد شهید را «آدم بی‌ربط و بی‌تعهدی» خوانده در این نامه او را متهم کرده است که «کمترین معیارهای استقلال، بی‌طرفی و عدالت را رعایت نمی‌کند». 
او در بخشی از این نامه می‌گوید که مسیری که احمد شهید در پیش گرفته «کاملا با مسئولیت وی به عنوان گزارشگر بی‌طرف، حرفه‌ای و مستقل در تناقض است». 
به گفته دبیر ستاد حقوق بشر قوه قضاییه ایران که چندین بار هدف گزارش‌های منفی احمد شهید بوده، آقای شهید بیانیه‌های خود را «بر مبنای اغراض سیاسی» صادر کرده و وبلاگ شخصی خود را «به مکانی برای تبلیغات سیاسی» تبدیل کرده است. 
محمدجواد لاریجانی در نامه خود به ناوی پیلای، کمیسر حقوق بشر سازمان ملل، از او خواسته است که «در این فرایند مخرب و غیرسازنده» بازنگری کند. 
آقای لاریجانی که پیشتر نیز احمد شهید را با صفات «نادان» و «مغرض» نیز توصیف کرده در نامه روز شنبه خود فعالان سیاسی و فرهنگی و حقوق بشری ایران را که مورد حمایت سازمان‌های مدافع حقوق بشر قرار گرفته‌اند «مجرمان، متخلفان و قانون‌شکنان» خوانده است. 
آقای لاریجانی در خردادماه سال جاری نیز احمد شهید را «بی‌صلاحیت» و گزارش‌های او از وضعیت حقوق بشر در ایران را «بی‌اعتبار و تهاجمی» توصیف کرده بود. 
نامه رسمی ایران به ناوی پیلای تنها دو روز پس از آن منتشر می‌شود که خانم پیلای در بیانیه‌ای رسمی از طرفین مذاکرات اتمی جاری در شهر وین خواست که در این گفت‌وگوها مسئله حقوق بشر در ایران را نیز لحاظ کنند. 

منبع: رادیو فردا

تیر ۰۳، ۱۳۹۳

قسمتی از کارنامه درخشان !!! زندگی امام علی

 این نوشتار تنها بخشی از زندگی پربار علی امام اول شیعیان است؛کسی که به نماد بزرگمردی و فتوت و اخلاق نزد شیعیان بدل گشته است.آیا حقیقت اینگونه است؟؟!!!قضاوت با شماست...

علی، چهارمين خليفه راشدين ، اولين امام شیعيان ، داما د و پسر عموی پيامبر اسلام از اولين کسانی است که اسلام آورد و در راه ترويج دين محمد از کشته های مخالفان عرب و عجم پشته ها ساخت. در وصف وی « ابوجعفر محمد بن علی» خطاب به «اسحق بن عبدالله» می گويد: [علی] پوست تيره پر رنگ، چشمان برآمده ، سر طا س و قدی کوتاه داشت.
علی برخلاف ادعاهای صرفا مکتبی و مذهبی، فردی ثروتمند بود بطوريکه تنها از راه نخلستانهای خود سالانه 40 هزار دينار درآمد داشت. ( تاريخ اسلام شناسی، علی ميرفطروس باستناد به تجارب السلف ص 13). اين پولهای قارونی که در دوران حاکميت اسلام ناب محمدی رشد چندين برابر داشت، توانست در کنار مکتب خونريز ذوالفقار، نقش عمده ای در ترويج اسلام ايفا کند. علی بر اين اعتقا د بود که ما [مسلمانان] عقيدهايمان را بر شمشيرهايمان حمل می کنيم ( به نقل نهج البلاغه ).
پس از درگذشت محمد و فاطمه الزهرا ، علی شروع به گسترش حرمسرای خود کرد بطوری که بنا به کتاب « زنان محمد» نوشته عمادزاده که از منابع معتبری ياری جسته بالغ بر 30 زن و تعداد زيادی کنيز را در حرمسرای خود جا داده بود. بقول غزالى آن حضرت در شمار مردان كثيرالازدواج تاريخ است. زنان دائمه علی كه نامشان در تاريخ مانده جز زنانى كه نامشان برده نشده و جز كنيزان كه از برخى از آنها فرزندانى بجاى مانده عبارتند از: فاطمه زهراء، خوله بنت اياس حنفيه، ليلى بنت مسعود نهشليه، اسماء بنت عميس، فاطمه بنت حزام مكناة به امّ البنين، ام سعيد بنت عروة بن مسعود ثقفى، امامه بنت ابوالعاص بن ربيع.
علی پس از مرگ پيامبر اسلام، علی رقم کش و قوسهای 6 ماهه با خليفه اول مسلمانان (ابوبکر)، بيعت کرد. در زمان خليفه دوم (عمر) ، با ازدواج دخترش با عمر موافقت کرد تا بتواند در معا دلات سياسی نقش بازی کند. در همين راستا بود که در هنگام لشکرکشی مسلمانان به ايران، بعنوان يکی از مشاوران نزديک عمرعمل کرد. پس از ترور عمر بدست فيروز ابولولو ايرانی و روی کار آمدن خليفه سوم (عثمان)، بارها با وی بمخالفت پرداخت و پس از کشته شدن عثمان بدون در نظر گرفتن رای « اهل اجماع » بر کرسی امپراطوری اسلام تکيه زد.
با قدرت گرفتن علی، اختلافات بين وی و معاويه بر سر قدرت و گسترش قلمرو بالا گرفت بطوری که جنگهای بس خونينی درگرفت. اين اختلافات سرانجام وقتی که هيچ يک از دو گروه به اطاعت ديگری نيامد، با نگارش نامه ی که معاويه به علی نوشت پايان يافت. معاويه در اين نامه خطاب به علی نوشت: » اگر مايل هستی عراق از آن تو باشد و شام از آن من، و شمشير از اين امت برداری و خون مسلمانان را نريزی. » اين پيشنهاد را قبول کن. علی اين پيشنهاد را پذيرفت و پس از آن معاويه با سپاهيانش در شام و اطراف آن به حکومت و گرفتن خراج مبادرت کرد و علی نيز در عراق حکومت نمود. ( به نقل از زيادبن عبدالله ، تاريخ طبری، جلد ششم، ترجمه ابولقاسم پاينده)
در جريان جنگهای ما بين علی و معاويه و کشتارهای عقيدتی در سرزمينهای تحت کنترل آنان، کينه و انتقام در بسياری از خانواده های داغدار و گرايشات مخالف رشد کرد و بسياری از آنان شروع به فعاليت سازمانيافته مخفی نمودند. يکی از اين گروهها که از هواداران خوارج محسوب می شدند به اين نتيجه رسيدند که علل اصلی سقوط اسلام و کشتارها عقيدتی، وجود رهبران ضلال است که روزگار خوش را از مردم گرفته اند. در اين راستا آنان تصميم گرفتند که حاکمين جبار را ترور کنند. سه نفر به نامهای بن ملجم، برک بن عبدالله و عمر بن بکر مامور شدند که هر يک به ترتيب امام علی، معاويه و عمروبن عاص را ترور کنند. روز مقرر شده برای اين کار هفتم رمضان تعين شد. هريک با شمشيرهای زهرآگين بسوی رفتند تا ماموريت خود را در روز مشخص شده انجام دهند. برک بن عبدالله و عمر بن بکر به دلايلی نتوانستند سوژه های خود را معدوم سازند ولی ابن ملجم که خود را به کوفه رسانده بود توانست با ياری يکی از دوستان همفکر خود بنام شبيب ضربت کاری را به پيشانی امام علی وارد سازد. بعد از ضربت، ابن ملجم را نزد امام علی بردند و علی از او پرسيد چرا چنين کردی؟ ابن ملجم گفت: شمشيرم را چهل صبحگاه تيز کردم و از خدا خواستم که بدترين و پست ترين مخلوق خدا را با آن بکشم. علی گفت: خود نيز با آن کشته می شوی که بدترين مخلوق خدای. (تاريخ طبری، ص 2681)
پس از نگاه شتابزده ای که بر زندگی امام علی داشتيم، در ادامه سعی می کنيم با استناد به منابع مستند تاريخی، نقش عمده وی را در سرکوب و کشتار مخالفان ، بهتر بشکافيم.
الف) نقش امام علی در کشتارهای جمعی
1) قبيله يهودی « بنی قريظه» با پيامبر اسلام قراداد دوستی و همکاری امضا کردند که بر اساس آن قرارداد اگر دشمنانی از خارج به مدينه هجوم آوردند، اين قبيله موظف بود دوش به دوش لشکر مسلمانان با آنها بجنگد. محمد پس از چندی با قبيله بنی نضيرکه جزو قبايل مدينه است به جنگ می پردازد و از قبيله بنی قريظه کمک می خواهد. اين قبيله سر باز می زند و خود را در صورتی مسئول و ملزم به اجرای قراداد همکاری می داند که دشمنان خارجی به مدينه حمله ور شوند. محمد خشمگين می شود و به امام علی دستور می دهد که در راس لشکری به آنجا رفته و آنها را حسابی گوشمالی دهد. امام علی نيز پس از فتح قبيله « بنی قريظه » به همراه ساير لشکران اسلام بيش از 700 نفر تا 900 نفر از مردان قبيله را در مقابل گودالهای که از پيش کنده شده بود سر می زنند. ( تاريخ طبری، جلد 3 ، ص 1088)
2) امام علی و يارانش در يک روز، 2500 نفر از خاندان « ازد» را سر بريدند، به نحوی که کسی زنده نماند تا ديگری را دلداری دهد. (مروج الذهب،جلد اول، ص 729)
3) خوارج از مسلمانانی بودند كه پس از جنگ صفّين و مسئله حكميّت به مخالفت على برخاستند و چون از سوى على ابو موسى اشعرى و از سوى معاويه عمرو عاص به داورى معيّن شده بودند تا به مطالعه كتاب خدا و سنّت پيغمبر كداميك از على و معاويه را برگزينند داور شام داور عراق را فريب داد و عراقيان دانستند كه از عمرو عاص فريب خورده اند به حضرت اعتراض كردند كه چرا به حكميّت تن دادى؟ و آنان فرقه اى شدند و به مخالفت على پرداختند. بعدها جنگی به نام نهروان بين خوارج و لشکر علی درگرفت که در طی آن تعداد زيادی از خوارج بوسيله لشکر امام علی از دم تيغ گذشتند. بطوری که تاريخ طبری و فتوح البلدان می نويسند: هزاران جسد از خوارج زمين را پوشانده بود.
خوارج به خلافتى معتقد بودند كه انتخاب خليفه از روى اختيار مردم باشد خواه از قريش و عرب و يا از هر قوم و ملتى باشد؛ و ميگفتند: خليفه پس از انتخاب بايد اوامر الهى را اطاعت كند وگرنه بايد عزل شود.
« روح الله خمينی»، رهبر حکومت اسلامی ايران، 14 قرن بعد از کشتار خوارج چنين گفت: يوم الله واقعی روزی است که امير عليه السلام شمشيرش را کشيد و خوارج را از اول تا به آخر درو کرد و تمامشان را کشت. ( سخنرانی خمينی در سال 1361 بمناسبت سا لگرد پيامبر اسلام)
4 ) امام علی در نبردی بنام « ليله الحرير» چيزی بالغ بر تن 500 تا 900 نفر کشت.
( منتهی الامال ، جلد اول، ص 153)
5) عبدلله خررمی با 70 نفر از همراهانش از بيم جان به دژی پناه برد. به دستور امام علی، دژ به آتش کشيده شد که در جريان آن تمامی اين افراد زنده زنده در آتش سوختند؛ بطوری که بوی گوشت بريان شده اين انسانهای نگون بخت در هوا پخش و مردم را آزار داد.
(علی مرزی نامتناهی، حس صدر، ص 199)
6 ) بعد از مرگ محمد پيامبراسلام، عده ای از مردم قبايل از اسلام برگشتند و عوامل پيامبر اسلام را کشتند و از شادی مرگ محمد به زنانشان فرمودند که دستان خود را حنا بگذارند.
( قصص النيا نيشاپوری، ص 455) .
ابوبکر ، عمر و علی بفوريت دستور دادند که هر که از دين برگشته، گردن زنند و با آتش بسوزانند و زن و بچه اشان را به اسارت برند (تاريخ طبری، جلد 4 ص 1379، 1380، 1394 ، 1407 و جلد 6 ، ص ص 2420 و 2665) . در جريان اين کشتارها، شمشيرهای خالد ابن وليد و امام علی برنده تر از ديگران عمل کرد. تاريخ طبری درباره ی کشتارهای
« خالد بن وليد» می نويسد: » آنانکه دست رنگ کرده بودند و شادی و شعف در اثر درگذشت پيامبر اسلام نشان داده بودند همه را بکشت و به آتش بسوخت و فرمود تا سرهايشان گرد کنند و پايه ديگ کنند و آتش در تن های ايشان زد و همه را بسوخت». همين کتاب در مورد نقش علی در سوزاندن اجساد مردم در جريان اين کشتارها می نويسد: » علی تنهای آنان را در آتش سوزاند و خاکستر نمود.» (تاريخ طبری، جلد چهارم ص ص 1380 و 1464 و جلد ششم صفحات 2420 تا 2265)
ب) چهره امام علی بعنوان يک دژخيم
1) شاعری بنام « حويرث بن نقيذ » که با سخنان شيوا و افشاگريانه ی خود موجبات اذيت و آزار محمد پيامبر خدا را برانگيخته و همچنين شتر دختران محمد، فاطمه و ام کلثوم را رَم داده بود به فرمان محمد رسول خدا و توسط علی امام اول شعيان، در جريان يک توطئه به قتل رسيد. (رجوع شود به تاريخ طبری ج 3 ص 1188 و سيره ابن هشام ج 2 ص 273)
2) پيرمردی بنام « مغيره » که از ترس محمد گريخته بود، بوسيله امام علی دستگير و سر بريده شد. (دفتر زنان پيغمبر، عمادزاده ص ص 316 و 317)
3) امام علی شاهرگ مردانی را بريد و بمانند مرغان نيم بسمل آنان را در بيابان رها کرد تا با شکنجه بميرند. ( امام علی، عبدالفتاح، جلد 5، ص 27)
4) پس از شکست ائيل، محمد پيامبر اسلام به علی دستور داد که نضر پسر حارث را سر بريدند. همينطور در منطقه ای ديگر بنام الظيه از ميان اسرا، عتبه پسر ابی معيظ بدستور محمد و بدست علی سر بريده شد. (دفتر منتهی الامال، جلد اول، ص 57)
5) مردی بنام عتبه که بخاطر عدم پخش مساوی غنائم بين لشکر اسلام به صورت محمد تف کرده بود، بوسيله علی سر بريده شد. (تاريخ طبری، جلد 5، ص 1103)
ج) امام علی و کشتارايرانيان
امام علی يکی از مشاوران نزديک عمر (خليفه دوم مسلمانان) در هنگام حمله لشکر اسلام به ايران بود. زمانی که عمر می خواست خود شخصا در اين جنگها حاضر شود، امام علی به او گفت: » تو سر اين سپاهی اگر بروی و کشته شوی، سپاه اسلام متلاشی می شود. تو بايد مرکز خلافت را داشته باشی تا اگر سپاه اسلام شکست خورد. ايرانيان بدانند که اين نيرو پشت دارد» (تاريخ طبری، جلد 5، ص 1943 و 1945، اخبار الطول ص 147 و نهج البلاغه ص 443 – 446).
عمر که داما د امام علی بود و روی حرفهای وی حساب می کرد پيشنهاد وی را پذيرفت و در دارالخلافه ماند و در راس لشکريان اسلام فرماندهان با تجربه و خونريزی گمارد و به طرف ايران گسيل داشت. پس از شکست ايرانيان و پيروزی لشکريان اسلام، علی خطا ب به مردم کوفه گفت: ای مردم کوفه، شما شوکت عجمان را برديد. (تاريخ طبری، جلد 6 ص 2208)
پس از پايان سلطنت 3 تن از خلفای مسلمانان (ابوبکر،عمر، عثمان) نوبت سلطنت امام علی رسيد که بسيار لرزان و کوتاه بود. اختلافات معاويه و علی بر سر قدرت بالا گرفت و سبب ساز جنگهای طولانی گرديد. علی جهت تامين مخارج اين جنگها مجبور بود که باج و خراج بيشتری از ايرانيان اخذ کند. اين فشارها موجب قيامها و مقاومتهای دليرانه از سوی شهرهای مختلف ايران شد بطوری که امام علی بی رحم ترين سرداران خود، از جمله « خليد بن طويف» ، « زياد ابن ابيه » را بسوی خراسان، فارس، ری ، آذربايجان و ساير شهرها و بلاد اعزام داشت.
در ادامه به مواردی از سرکوب قيامهای مردم ايران در زمان خلافت امام علی می پردازيم:
  • در زمان امام علی، مردم استخر چندين بار قيام کردند. امام علی در يکی از آن موارد «عبدالله بن عباس» را در راس لشکری به آنجا گسيل داشت و شورش تودهها را در سيل خون فرونشاند (فارسنامه ابن بلخی، ص 136). در مورد ديگر که مردم استخر شوروش کردند، امام علی « زياد بن ابيه » که از خونخواری و آدمکشی به انوشيروان دوم لقب گرفته بود به آنجا گسيل داشت تا به سرکوبی اين قيام بپردازند. در مورد جنايات و کشتار مردم استخر توسط زياد بن ابيه کتابها و روايت زيادی نوشته و نقل شده است(رجوع کنيد به کتاب مروج الذهب، جلد دوم ص29).
  • در سال 39 هجری مردم فارس و کرمان نيز سر به شورش گذاشتند و حکام ستمگر امام علی را از شهر خود بيرون کردند. امام علی مجددا زياد بن ابيه را به آنجا گسيل داشت و لشکريان وی از هيچ جنايتی فروگذاری نکردند. (تاريخ طبری، جلد 6، صفحه 2657 و يا فارسنامه، ص 136)
  • مردم خراسان نيز در زمان امام علی برای چندين بار قيام کردند و چون چيزی نداشتند بعنوان باج و خراج بپردازند، از دين اسلام برگشته و به مقاومت سخت و جانانه ای دست زدند. امام علی «جعده بن هبيره» را بسوی خراسان فرستاد. او مردم نيشاپور را محاصره کرد تا مجبور به صلح شدند. ( تاريخ طبری، جلد 6، ص 2586 و فتوح البلدان ص 292)
  • در زمان امام علی مردم شهر ری نيز سر به طغيان برداشتند و از پرداخت خراج خوداری کردند. امام علی، «ابوموسی» را با لشکری زياد به سرکوب شوروش فرستاد و امور آنجا را بحال نخستين برگرداند. ابوموسی پيش از اين طغيان نيز، يکبار ديگر بدستور امام علی به جنگ مردم شهر ری گسيل شده بود. (فتوح البلدان ص 150)
  • به روزگا ر خلافت علی بن ابی طالب، چون پايان سال 38 و آغاز سال 39 بود، حارث بن سره عبدی، به فرمان علی لشکر به خراسان کشيد و پيروز شد، غنيمت بسيار و برده ی بی شمار بدست آورد. تنها در يک روز، هزار برده ميان يارانش تقسيم کرد. لکن سرانجام خود و يارانش، جز گروهی اندک، در سرزمين قيقان (سرحد خراسان) کشته شد. (فتوح البلدان، بلاذری)
  • علی بن ابی طالب، عبدالرحمن بنی جز طائی را به سيستان فرستاد. لکن حسکه حبطی وی را بکشت، پس علی فرمود: بيايد که چهار هزار تن از حبطيان را به قتل رسانيم. وی را گفتند: حبطيان پانصد تن هم نشوند. (فتوح البلدان، بلاذری)
  • علی ولايت آذربايجان را نخست به سعيد بن ساريه خزاعی و سپس به اشعث بن قيس داد. يکی از شيوخ آذربايجان نقل می کند که وليد بن عقبه همراه با اشعث بن قيس به آذربايجان می آيند . و چون وليد آن ديار را ترک کرد ، مردم آذربايجان قيام کردند. اشعث از وليد طلب ياری کرد و وليد برای ياری وی سپاهی از کوفه به در آنجا گسيل داشت. اشعث، حان به حان (حان= خانه به خانه) فتح کرد و پيش رفت. و پس از فتح آذربايجان گروهی از تازيان اهل عطا را بياورد و در آنجای ساکن ساخت و آنان را فرمان داد که مردم را به اسلام خوانند. (فتوح البلدان، بلاذری)
  • ......
برگرفته از برگه  زندیق
 http://zandiq.com/2009/11/28/ghesmati-az-karnameye-derakhshane-ali/

خرداد ۲۹، ۱۳۹۳

علی؛ شیر حق یا یک دغلکار

بيگمان بسياري از شما اين چامه ي پرآوازه را شنيده ايد:

از علي آموز اخلاص عمل
شير حق را دان منـّـزه از دغل
در غزا بر پهلواني دست يافت
زود شمشيري بر آورد و شتافت
او خدو انداخت بر روي علي
افتخار هر نبي وهر ولي
او خدو انداخت بر رويي كه ماه
سجده آرد پيش روي او درسجده گاه
اكنون سه پرسش براي ما پديد ميايد:
١- چرا بلخي اين چامه را سروده است
٢-اين داستان، بر پايه ئ كدام رويداد تاريخي است؟
٣- چرا بلخي بر اخلاص عمل و بري بودن علي از  دغل تاكيد كرده است، در حاليكه ديگر مداحان،  به كلي گويي و رساندن جايگاه علي به آسمانها بسنده كرده اند؟

جالب است كه بلخي توانسته در چامه ئ خود، اخلاص عمل علي را بگونه اي نشان دهد ( كه دشمن را براي خدا و نه براي خشم خود ميكشد) امّا انگيزه ئ خدو انداختن پهلوان شكست خورده را نميگويد ، چرا كه تف انداختن در جنگ رسم نبوده و نشان از خوار داشتن هماورد است.
چرا بايستي در يك جنگ ميان دو پهلوان، يكي آنديگري را اينگونه خوار شمارد، آنهم پس از شكست و در آستانه ئ مرگ ؟ تازه، بلخي نگفته است كه علي را از چه » دغلي » بايد منزه دانست ؟ چه دغلي در كار بوده؟
آيا مردم سني زمان بلخي، درباره ئ دغل كاري علي سخني ميگفته اند؟

اينگونه ديده ميشود كه بلخي، براي ما چيستاني بجا نهاده است.

براي حل اين چيستان ، در تاريخ و نوشته هاي بسيار جستجو ميكنيم و با وجوديكه داستاني پيدا نميكنيم كه از » تف» انداختن پهلواني سخن بميان آمده باشد، تنها داستاني كه به اين جنگ تن بتن و به اين » دوئل » همانندي دارد را پيدا ميكنيم كه همانا جنگ علي در برابر » عبدوُدّ » است. در اينجا به نكته اي بر ميخوريم كه نشان ميدهد كه منظور بلخي، همين جنگ بوده است.

ورژن شيعيان ( از سايت حوزه )
http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=ECDDAD5.htm

حضرت على (ع ) زرهى آهنين بر تن داشت و چشمان او از ميان مغفر مى درخشيد. قهرمان عرب پس از آشنايى باحضرت على از مقابله با او خود دارى كرد و گفت : پدرت از دوستان من بود و من نمى خواهم خون فرزند او را بريزم .
ابن ابى الحديد مى گويد:
استاد تاريخ من ابوالخير وقتى اين قسمت از تاريخ را تدريس مى كرد چنين گفت : عمرو در جنگ بدر شركت داشت و از نزديك شجاعت و دلاوريهاى على را ديده بود. از اين رو, بهانه مى آورد و مى ترسيد كه با چنين قهرمانى روبروگردد.
(سرانجام حضرت على (ع ) به او گفت : تو غصهء مرگ مرا مخور. من , خواه كشته شوم و خواه پيروز گردم , خوشبخت خواهم بود و جايگاه من در بهشت است , ولى در همهء احوال دوزخ در انتظار توست . در اين موقع عمرو لبخندى زد وگفت : برادر زاده ! اين تقسيم عادلانه نيست ; بهشت و دوزخ هر دو مال تو باشد.(5)
شد.آنگاه حضرت على (ع ) او را به ياد نذرى انداخت كه با خدا كرده بود كه اگر فردى از قريش از او دو تقاضا كند يكى را بپذيرد و عمرو گفت چنين است . حضرت على (ع ) گفت : درخواست نخست من اين است كه اسلام را بپذير.حضرت على (ع ) گفت : بيا از جنگ صرف نظر كن و رهسپار زادگاه خويش شو و كار پيامبر را به ديگران واگذار كه اگرپيروز شد سعادتى است براى قريش و اگر كشته شد آرزوى تو بدون نبرد جامهء عمل پوشيده است . عمرو در پاسخ گفت : زنان قريش چنين سخن نمى گويند. چگونه بر گردم , در حالى كه بر محمد دست يافته ام و اكنون وقت آن رسيده است كه به نذر خود عمل كنم ؟ زيرا من پس از جنگ بدر نذر كرده ام كه بر سرم روغن نمالم تا انتقام خويش را از محمدبگيرم .
اين بار حضرت على (ع ) گفت : پس ناچار بايد آمادهء نبرد باشى و گره كار را از ضربات شمشير بگشاييم . در اين موقع قهرمان سالخورده از كثر خشم به سان پولاد آتشين شد و چون حضرت على (ع ) را پياده ديد از اسب خود فرود آمد وآن را پى نمود و با شمشير خود بر حضرت على تاخت و آن را به شدت بر سر آن حضرت فرود آورد. حضرت على (ع )ضربت او را با سپر دفع كرد ولى سپر به دو نيم شد و كلاه خود نيز درهم شكست و سر آن حضرت مجروح شد.  درهمين لحظه امام فرصت را غنيمت شمرده , ضربتى محكم بر او فرود آورد و او را نقش بر زمين ساخت . صداى ضربات شمشير و گرد و خاك ميدان مانع از آن بود كه سپاهيان دو طرف نيتجهء مبارزه را از نزديك ببينند. اما وقتى ناگهان صداى تكبير حضرت على (ع ) بلند شد غريو شادى از سپاه اسلام برخاست و مسلمانان دريافتند كه حضرت على (ع ) بر قهرمان عرب غلبه يافته , شر او را از سر مسلمانان كوتاه ساخته است .

در همين لحظه !
جالب است كه اين گفته، كه جنگاوري پس از خوردن شمشيري سخت، فرصتي براي زدن يك ضربت كاري بدست آورده، خود پرسش برانگيز است؟ چگونه ؟

پس حالا چرا سرانجام معلوم نشد كه چه كسي و كدام پهلوان و براي چه بروي علي » خدو » انداخت، و باقي ماجرا ؟
پس عبدودّ نخست يك ضربه زد و در آن لحظه علي با يك ضربت او را نقش زمين كرد ! همين ، آيا كل داستان همين دو ضربه بود !
جالب است كه همه جا ، شيعيان، سخنان رد وبدل شده ميان ايندو را تنها به لحظات پيش از جنگ محدود كرده اند و پس از آن، قهرمانان داستان ، در كمال سكوت باهم جنگيده اند و معلوم نيست چرا عبدودّ كه جوانمردي و خوي پهلواني وي شناخته شده بود، بروي علي تف كرد؟ حالا باز خوب است انصاف كرده اند و مردانگي عبدودّ را كه در برابر هماورد پياده ئ خود ، از اسب پياده شده ، سانسور نكرده اند !
حال در تاريخ نكته ئ در خور نگرشي پيدا ميكنيم:

( كوتاه)
پهلوان قريش خود را به خندق زد و از آن گذشت و هماورد خواست. او به اندازه اي هراس انگيز و پر آوازه بود كه محمد نميخواست كسي را به جنگ او بفرستد . سرانجام علي به جنگ او رفت.او چون ديد علي پياده است، از اسب خود پياده شد تا
رسم جوانمردي را بجاي آورده باشد.
….
( گسترده)
هر شمشيري كه  عبدوُدّ ميزد، علي آنرا رد ميكرد و هر شمشيري كه  علي  ميزد،  عبدوُدّ آنرا رد ميكرد،
تا اينكه خستگي كم كم بر علي چيره شد و او نيرنگي انديشيد. از بالاي شانه ئ عبدوُدّ نگاهي به پشت سر او انداخته و گفت :
 قرار نبود كه ياران تو به ياري تو بيايند !
عبدوُدّ نگاهي به پشت سر خود خواست كردن، درهمين لحظه ،
علي شمشير را فرود آورده و پاي  عبدوُدّ را از ران فروبريد.
عبدوُدّ افتاد و گفت : » يا علي خدعه كردي! «
علي پاسخ داد: » الحَربُ خُدعَه !»
( يعني : جنگ همانا نيرنگ است. )
در اينجا چيستان بلخي، بخشي از پاسخ خود را مي يابد.
اشاره ئ جلال الدين بلخي به واژه ئ » دغل»
و گفته ئ علي :» جنگ همانا نيرنگ ( = دغل ) است»
اين  دغل در هر دو جا، داستان منظوم بلخي و رخداد تاريخي نبرد تن بتن علي و عبدوُدّ را بهم پيوند ميزند. پس براستي
ديده ميشود كه داستان منظوم بلخي بر پايه اي راستين استوار بوده است، هرچند كه مداحي هاي بيپايه بدنبال آن آمده است.

در اينجا انگيزه ي » تف» انداختن هم روشن ميشود:
چون علي از نيرنگ براي پيروز شدن بر شهسوار عرب عبدوُدّ  سود برده است، آنهم در حاليكه  اين پهلوان براي نگهداشت آيين جوانمردي از اسب پياده شده است ( چون علي پياده بود) ، پس از اينكه علي بر سينه ئ او مينشيند كه سرش را ببرد، پهلوان عرب، تفي بصورت علي مي اندازد ، چه او را دور از آيين پهلواني و جوانمردي و مردي نيرنگ باز ميداند!

به احتمال زياد، اين داستان از همان زمان سينه به سينه در ميان مردم حكايت ميشده و هر نسل اين داستان را به نسل ديگر گزارش ميداده و نگه ميداشته است و بلخي هم اين داستان را شنيده بوده است.

احتمالاً بلخي براي در امان بودن از شر پي ورزان ديني، اين چامه را سروده ولي از آنجاييكه او والاتر از آن بود كه
خود را به تراز پست پي ورزان ( متعصبان) فرو اندازد، در چامه ئ خود، اين چيستان را براي كساني كه از هوش كافي
براي ديدن آن برخوردار باشند نهاده است و بدينگونه است كه ما ميتوانيم، همه داستان آن رخداد را امروز بازسازي كنيم.
او در اين مدح خود، در حقيقت، پليدي كار علي را در لفافه و براي آيندگاني كه در جستجوي راستي باشند، به وديعه نهاده است ! اين نابغه ئ دوران !

پس بازهم ميبينيم كه علي كه براي نيرنگ، ناچار دروغ هم گفته است، نميتواند معصوم باشد و لكه ئ سياهي بر لكه هاي
سياه ديگر زندگي اين دژخيم و امير خونريز افزوده ميشود.

( عبدود = وُدّ ، نام بتي بوده است از بتان عرب و عَبدوُدّ، يعني برده و بنده ئ وُدّ )
خدعه با خوارج و جنگ نهروان
آنگاه اميرمومنان على(ع) به همراه صد نفر از اصحابش براى گفتگو با خوارج به حرورإ رفت و عمده محورهايى كه اميرمومنان(ع) بر آن تكيه كرد عبارت بود از:
1 ـ من از آغاز اعلام كردم كه بردن قرآنها بر سر نيزه شيطنت است…
2 ـ بعد از آنكه حكميت بر من تحميل شد من گفتم حكم عبدالله بن عباس باشد … شما قبول نكرديد و گفتيد فقط ابوموسى اشعرى بايد حكم باشد…
3 ـ …آيا من بر حكمين شرط نكردم كه از آغاز تا پايان حكميت به قانون خدا در قرآن و سنت پيامبر عمل كنند؟
در تمام اين موارد سران خوارج امام على(ع) را تصديق كردند و گفتند همه فرمايشات شما صحيح ما مرتكب گناه شديم توبه مى كنيم, تو هم بايد توبه و استغفار كنى!! حضرت فرمود: استغفر الله من كل ذنب!

اين برخوردها سبب شد شش هزار نفر از اردوگاه خوارج خارج شده و به امام بپيوندند.(12)
ابن ابى الحديد در تفسير استغفار حضرت مى گويد:
(( توبه امام يك نوع توريه و از مصاديق ((الحرب خدعه‏ )) بوده است, او سخن مجملى گفت كه تمام پيامبران آن را مى گويند و دشمن نيز به آن راضى شد بدون آنكه امام به گناهى اقرار كرده باشد. )) (13)
11- موسوعه الامام على بن ابى طالب ج6, از ص324 تا 333.
12- همان, ج6 از صفحه 333 تا 340.
13- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد معتزلى, ج2, ص;380 فروغ ولايت, ص635.
———————————–
وقال الرسول صلى الله عليه وسلم: ( الحرب خدعه‏ ) صحيح الجامع برقم 3176 بتحقيق الألباني
——————————–
بن مایه ای دیگر
www.hawzah.net/Per/Magazine/mr/006/mr00611.htm

سنت
با مطالعه در سنت نيز مى‏توان روايات زيادى جهت تائيد مطلب ذكر كرد. از مهمترين ابواب و روايات اين بخش رواياتى است كه حاكى از جواز به كار بردن خدعه در جنگ است: «الحرب خدعه‏ » و جنگ روانى از مصاديق بارز «خدعه‏» است.

«خدعه‏» در لغت‏ به معناى «مايخدع به‏» است. يعنى آنچه به وسيله آن خدعه ورزيده مى‏شود كه عبارت از « مكر و حيله و فريب‏» است. (9) از ديدگاه فقه اسلامى، خدعه در جنگ جايز مى‏باشد. علامه حلى (ره) دركتاب «تذكره‏» و «منتهى‏» براين مطلب، ادعاى اجماع نموده‏است. (10)
….
حديثى است كه علامه حلى(ره) از منابع اهل سنت نقل مى‏كند كه مربوط به رويارويى حضرت على – عليه‏السلام – باعمروبن عبدود در جنگ احزاب (خندق) مى‏باشد:
 « قال: وروى العامه‏ان عمروبن عبدود بارز عليا عليه‏السلام – فقال: مااحب ذلك يابن اخى، فقال – عليه‏السلام – لكنى احب ان‏اقتلك فغضب عمرو فاقبل اليه فقال – عليه‏السلام – به مابرزت لاقاتل اثنين فالتفت عمروفوثب على عليه‏السلام – فضربه فقال عمرو خدعتنى فقال – عليه‏السلام – الحرب خدعه‏ » (11)
يعنى: عامه روايت كرده‏اند كه چون «عمروبن‏عبدود» با على عليه‏السلام  روبرو گشت، گفت: من اين امر(مصاف با على  عليه‏السلام) را دوست ندارم، اى پسر برادرم، امام على عليه‏السلام  فرمود: اما من مايلم، آنگاه عمرو غضبناك شد و به سوى امام روان گرديد. امام على عليه‏السلام  [از روى خدعه] گفت من به ميدان نيامده‏ام كه با دونفر بجنگم پس عمرو متوجه جانبى شد «غافلگير شد» آنگاه امام جستى زد و به او ضربه‏اى وارد كرد عمرو گفت ‏به من خدعه زدى و امام فرمود: الحرب خدعه‏ :جنگ خدعه است.
روايت ديگرى است از امام صادق عليه‏السلام كه رسول خدا صلى‏الله عليه وآله  درجنگ خندق فرموده‏اند: «الحرب خدعه‏ :جنگ خدعه است و هرچه مى‏خواهيد در جنگ بگوييد»، و اين روايت، ازجمله مهمترين مستندات جنگ روانى در منابع روايى مى‏باشد: « وفى خبر اسحاق بن عمار عن جعفربن‏ابيه عليه‏السلام: « ان عليا عليه‏السلام كان يقول لان تحفظنى الطير احب الى من ان اقول على رسول‏الله صلى‏الله عليه وآله  مالم يقل، سمعت رسول‏الله صلى‏الله عليه وآله يوم الخندق يقول: الحرب خدعه‏، و يقول تكلموا بمااردتم‏» (12) امام على عليه‏السلام  مى‏فرمودند: اينكه مرا از فال بد حفظ كنى بهتر است نزد من از اينكه نسبت ‏بدهم ‏به پيامبر صلى‏الله عليه وآله آنچه را نفرموده است. از پيامبر در روز خندق شنيدم كه مى‏فرمود الحرب خدعه‏: جنگ خدعه است و اينكه هرچه مى‏خواهيد بگوييد.
روايت ديگرى كه ناظر به جنگ روانى مسلمين برعليه دشمن مى‏باشد سخنى است از امام على عليه‏السلام در جنگ صفين كه در راستاى تقويت روحيه خودى و تضعيف روحيه دشمن است: « قال عدى‏بن حاتم: ان عليا عليه‏السلام قال يوم التقى هو ومعاوية بصفين فرفع بها صوته يسمع اصحابه: والله لاقتلن معاوية واصحابه، ثم قال فى آخر قوله انشاءالله و خفض بهاصوته و كنت منه قريبا فقلت‏يا اميرالمومنين عليه‏السلام انك حلفت على ما قلت، ثم استثنيت فمااردت بذلك؟ فقال الحرب خدعه‏ و انا عندالمومنين غير كذوب، فاردت ان احرض اصحابى عليهم كى لايفشلوا ولكن يطعموافيهم، فافهم فانك تنتفع بهابعداليوم انشاءالله‏». (13)

9- قاموس المنجد، ماده خدع، و نيز: ر. ك : فرهنگ معين
10- نجفى، محمدحسن، جواهرالكلام، چ 3، 43 جلد، (دارالكتاب الاسلاميه، تهران، 1362) ج 21، ص 80.
11 و12- همان، ص 79، به نقل از وسائل‏الشيعه، باب 53 از ابواب جهاد
13- همان، ص 80


———————————————

عدى ابن‏حاتم گويد: على عليه‏السلام  زمانى كه در جنگ صفين با معاويه برخورد نمود صدايش را بقدرى بلند كرد كه اصحابش مى‏شنيدند و فرمود: به خدا قسم معاويه و يارانش را مى‏كشم سپس در پايان سخن در حاليكه من نزديك ايشان بودم، با صداى آهسته فرمودند انشاءالله (اگر خدا بخواهد) آنگاه من‏ گفتم اى اميرمؤمنان شما بر گفته خود سوگند ياد كرديد، و در پايان به خواست الهى مقيد كرديد، منظورتان چيست؟ حضرت فرمود: « الحرب خدعه‏ : جنگ خدعه است و من در نزد مؤمنين دروغگو نيستم، خواستم با اين سخن اصحاب و ياران خويش را تحريض و تشويق نموده تا سست نشوند و [ بر آنها غلبه يابند پس اى عدى اين سخن را درك كن كه بعد از اين بدان سود خواهى برد اگر خداى بخواهد]. »

احاديث مزبور صحت ادعاى ما را تاييد مى‏كند.
—————————————————-
كديور
http://www.kadivar.com/Htm/Farsi/Books/Book12/F79.htm
كديور : ….
اميرالمومنين (ع) مي فرمايد: الحرب خدعه‏
——————————————————–
عن عروة قال‏:‏ قال رسول الله صلى الله عليه وسلم يوم قريظة‏:‏ الحرب خدعه‏ .

از عروه روايت شده كه پيامبر در روز قريظه گفت: جنگ نيرنگ و فريب است.
————————————————-
عن عائشة قالت‏:‏ إن نعيم بن مسعود قال‏:‏ يا نبي الله إني أسلمت ولم أعلم قومي بإسلامي، فمرني بما شئت، فقال‏:‏ إنما أنت فينا كرجل واحد، فخادع إن شئت فإن الحرب خدعة‏ .

عايشه نقل كرد كه نعيم بن مسعود گفته است: اي پيامبر اسلام من اسلام آورده ام اما اسلامم را به قومم اظهار نكرده ام. (به آنها خبر نداده ام) پس امر كن بر من هر طور مي پسندي، پس گفت (پيامبر) بدرستيكه تو چون يكي از ما هستي ، پس آنها را اگر مي خواهي بفريب (همچنان به خدعه ات ادامه بده) چرا كه جنگ مكر و فريب است.

—————————————————–
رسول‏خدا(ص) فرمود: « الحرب خدعة‏ :(501) جنگ فريب است.»

500. اسدالغابه، ج 3، ص 165.
501. همان، ج 5، ص 248؛ سيره ابن‏هشام، ج 3، ص 240.
دبير خانه ئ مجلس خفتگان ( خبرگان ) رهبري !!
ماست مالي از سايت بلاغ !:
http://www.balagh.net/persian/feqh/majallat/feqh/14/08.htm

فرق خُدعه و غَدْر :
در مورد برخورد با غيرمسلمانان در روايات و سخنان فقيهان, واژگانى مطرح شده, مانند: (غُلُول), (غَدْر), (غِيلة), (غش) و (خيانة) با مراجعه به لغت و دقت در موارد كاربرد اين مفاهيم به خوبى معلوم مى شود كه تمامى اين واژگان به معناى خيانت به كار رفته اند.

و از آن جايى كه زشتى خيانت امرى پذيرفته شده نزد همه ملتهاست, آيات, روايات و عبارات فقهاء و دلالت بر ممنوعيت و حرام بودن آن دارد و اجازه انجام خيانت كه ستم و تجاوز است, به هيچ كس عليه هيچ كس داده نشده است. در برابر واژگان ياد شده, كلماتى است مانند خُدعة, مكر و حيله كه معناى همه آنها بر اساس نظر اهل لغت و دقت در موارد كاربرد, عبارت است از تدبير و چاره انديشى.

و بر اين اساس, در روايات اسلامى آمده است: الحرب خدعة‏ . بر همين اساس در فقه, پس از حكم به حرام بودن غدر و خيانت, فتواى خدعه و حيله در جنگ داده شده است.  :

بنابراين, روشن شد كه چرا غَدْر با كافران ناروا, لكن خدعه در جنگ رواشناخته شده است !

24 . (جواهرالكلام), ج78/21 و 79; (بحارالانوار), ج289/75; (اصول كافى), ج337/2.

———————————–
اما گويا برخي ها سرانجام به نتيجه رسيده اند كه :

في صدر الإسلام قيل «الحرب خدعه» والحرب في ذلك الوقت كانت من أجل الدعوة وفريضة جهاد، أما طبيعة الحرب وخداعها فكان ذلك بشأن القادة والساسة ولم يكن شأن رجال الدين

در صدر اسلام گفته شده است« جنگ نيرنگ و فريب است» و جنگ در آن زمان بدليل دعوت به اسلام و فريضه جهاد انجام مي گرفته است اما طبيعت جنگ و نيرنگ هاي آن از امور مربوط به فرمانده هان و سياسيون است و كار علماي دين نمي باشد
بن مایه ای ديگر :
سايت غدير
http://www.ghadeer.org/hekayat/DAS_AALI/dali0004.htm
مبارزه على (ع ) با عمرو بن عبدود

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

جنگى خندق در سال پنجم هجرى اتفاق افتاد. يكى از پيكارهاى مهم در اين جنگ ، نبرد امام با عمرو بن عبدود بود؛ عمرو از شجاعان عرب بود، كسى بود كه عمر گفت : (( من با او همسفر شام بودم و هزار نفر، دزد بر قافله ما تاختند، عمرو به تنهايى آنها را متفرق ساخت و دست و پاى شترى را به جاى سپرى دست گرفت و آنها را تعقيب كرد))..

وقتى در جنگ خندق على (عليه السلام ) دروازه خندق را بر دشمن مسدود كرد تا وارد شهر مدينه نشوند، عمروبن عبدود وارد شد بر وسط ميدان و فرياد برآورد: كيست به جنگ من آيد؟ هيچ كس از ترس، جوابى نداد؛ عمرو گفت : مسلمين كجاست هستند كه به دستم كشته شوند تا به بهشت روند؛ چرا به سوى بهشت نمى شتابيد؟ چرا نزديك من نمى آييد؟ هيچ كس پاسخى نداد و سپس اين اشعار را خواند:
(( از بس مبارز طلبيدم، سينه ام تنگ شد و صدايم بگرفت ؛ من در جايى ايستاده ام كه هر دلير و جنگجويى بر جان خود مى لرزد و مى ترسد؛ راستى كه دليرى و از جان گذشتگى از بهترين غريزه هاى جوانمردان است )).

در اين وقت على (عليه السلام ) برخاست واز پيامبر اجازه خواست؛ پيامبر فرمود: بنشين؛ چند مرتبه ديگرعمرو مبارز طلبيد و حماسه خواند، فقط على (عليه السلام ) بلند مى شد و مى گفت : يا رسول الله ! اگر او عمرو است، من على بن ابيطالبم !

تا اينكه پيامبر اجازه دادند و فرمودند: از خداوند مساءلت دارم كه تو را بر عمرو، نصرت دهد بعد سر را بلند كرد و عرض كرد: پروردگارا! برادر من و پسر عم مرا تنها مگذار! و با چشمى پر از عاطفه و اشك فرمود: برو كه خدا يار و مددكار توست .
اميرالمؤمنين (عليه السلام ) به ميدان آمد و اين رجز را خواند:
(( اى عمرو! در كار جنگ شتاب مكن، آن كس كه تو را جواب گويد، عاجز نيست، او داراى حسن نيت و بصيرت و راستى مى باشد و اين صفات، اساس هر رستگاريست .
نزد تو نيامدم جز بر آن اميد كه زن نوحه گر را بر جنازه تو بنشانم و اثر ضربت شمشيرى كه پس از دورانى از طول زمان، نام آن بماند باقى گذارم )).

عمرو از روى تكبر، پاسخى نداد؛ امام فرمود: شنيدم تو پيمان بستى كه اگر مردى از قريش يكى از سه چيز را از تو بخواهد بپذيرى؟ گفت: آرى، فرمود: اول، من تو را دعوت به توحيد و اسلام و رسالت محمد صلى الله عليه و آله و سلم مى كنم ؛ عمرو گفت: قبول نمى كنم ؛ فرمود: دوم آنكه ، از اين راهى كه آمدى برگرد و از جنگ با پيامبر درگذر؛ گفت : اگر اين كار را كنم زنان قريش مرا سرزنش كنند، زيرا من در جنگ بدر، زخمى برداشتم و نذر كردم تا محمد صلى الله عليه و آله و سلم را نكشم روغن بر موى سرم نمالم ؛ حضرت فرمود: سوم آنكه ، تو را به مبارزه با خود مى خوانم ؛ عمرو بخنديد و گفت : عرب اين خواهش را از من نمى كند؛ من دوست ندارم تو را بكشم زيرا با پدرت ابوطالب دوست بودم و در عموهاى تو كسانى هستند كه از تو زورمندتر هستند؛ تو جوانى و ميل ندارم به دست من كشته شوى ، تو هم كفو من نيستى .
فرمود: اما من دوست دارم تو را در راه خدا بكشم ! عمرو گفت : چه گفتى ؟ فرمود: ميل دارم با تو جنگ كنم و تو را بكشم ! عمرو گفت : چه گفتى ؟
فرمود: ميل دارم با تو جنگ كنم و تو را بكشم و براى اين كار پياده شو با هم بجنگيم. عمرو در حالى كه غضبناك بود از اسب پياده شد، بر صورت اسب بكوفت و شمشيرى به پاى اسب زد و اسب روى زمين بيفتاد، شمشير ديگرى به طرف على (عليه السلام ) فرود آورد كه حضرت با سپر آن را رها كرد در حاليكه سپر دو نيم شد و فرقش را شكافت ، حضرت خود را به گوشه ميدان رسانيد و با عمامه سر خود را بست و به ميدان آمد و فرمود:

اى عمرو! تو خجالت نكشيدى با اين شخصيت ، براى خود همراه آوردى با اين كه من جوانم و تنها به جنگ تو آمدم .
عمرو برگشت كه ببيند كيست ، حضرت شمشيرى بى درنگ بر پاى او فرود آورد و او را بر زمين انداخت. دو لشكر، منظره را مى ديدند، و غالب شدن على (عليه السلام ) بر عمرو موجب شد كه صداى تكبير و تهليل بلند شود؛ مشركين رو به فرار گذاشتند و مسلمين با شادى ، مشركين را تعقيب مى كردند تا جايى كه همه مشركين فرار كردند.
امام ، بعد از چند لحظه آمد كه سر عمرو را جدا كند، عمرو گفت : مرا فريب دادى ! فرمود: معنى جنگ همين است عمرو (به قولى ) آب دهان بر صورت امام انداخت و غضبناك شد. امام از روى سينه عمرو برخاست و چند قدمى بزد و آنگاه بازگشت تا سر عمرو را از تن جدا كند.

عمرو گفت : چرا منصرف شدى و اكنون باز آمدى ؟ فرمود: تو آب دهان به صورت من انداختى ، در آن حال من خشمناك شدم ، نخواستم با آن حال غضب ، سر تو را جدا كنم ، بلكه با حال انبساط ، براى رضاى خدا سرت را از تنت جدا مى كنم . امام سر عمرو را جدا كرد و به نزد پيامبر آورد و از كلمات پيامبر در جنگ خندق اين است كه ((ضرب زدن على (عليه السلام ) در جنگ خندق از عبادت جن و انس افضل است )).(84)
84- زندگانى اميرالمؤمنين (عليه السلام ) – بحارالاءنوار – تاريخ طبرى – ناسخ التواريخ – داستانهايى از زندگانى حضرت على (عليه السلام )، ص 59

بن مایه ای دیگر:

مجموعه زندگانی چهارده معصوم علیهم السلام
نوشته: عمادالدین حسین اصفهانی (حسین عمادزاده)
برگ  ۱۶۴
« ….شمشیری  به پای اسب زد اسب روی زمین بیفتاد  شمشیر دیگری بطرف علی فرود آورد علی بچابکی با سپر آنرا رد کرد در حالیکه سپر دو نیمه شد و فرق علی را بشکافت علی خود را بگوشه میدان رسانید با عمامه سر خود را  بست و باز بمیدان آمد فرمود …. ای عمرو تو خجالت نکشیدی با این شخصیت برای خود همراه و کمک آوردی در حالیکه علی جوانی است که تنها بجنگ تو آمده٬‌ عمرو برگشت ببیند کیست بحمایت او آمده علی فورا شمشیری بر پای او فرود آورد که آن هیکل قویالجثه بر زمین افتاد از دو طرف قشون همه ناظر و شاهد این منظره بودند چون دیدند…….
علی پس از لحظه ای آمد سر عمرو را جدا کند٬ ‌عمرو که خود را  با هزار مبارز حریف میدانست و او را فارس یلیل میگفتند گفت٬ یاعلی مرا فریب دادی٬ گفت معنی جنگ همین است. عمرو آب دهان بر صورت علی انداخت علی خشمگین شد از روی سینه عمرو برخاست و چند گامی بزد و انگاه بازگشت تا سر عمرو را از تن جدا کند او گفت چرا منصرف شدی و اکنون باز آمدی علی گفت چون آب دهن بصورت من انداختی و در آنحال من خشمناک شدم نخواستم با حال خشم سر تو را جدا کنم بلکه خواستم با  حال انبساط برای رضای خدا سر از تن تو بگیرم. مولوی این داستان را  با فلسفه عمل علی چنین نقل کرده است:
از علی آموز اخلاق عمل                            شیر حق را دان منزه از دغل
علی سر عمرو را آورد حضور پیغمبر و رسولخدا فرمود ضربه علی یوم الخندق افضل من عبادالثقلین…….. »
مزدک
منبع:
http://www.derafsh-kaviyani.com/parsi/shirehagh.html

برگرفته از برگه  زندیق
 http://zandiq.com/2009/03/25/ali-shire-hagh-ya-yek-daghalkar/

داعش؛زاییده تفکر اسلامی

سال هزار و سیصد و هشتاد در زمان ریاست یکی از اهالی دولت اسلامی عراق و شام - هاشمی شاهرودی - بر قوه قضائیه، دستور اجرای حدود و تعزیرات در ملأ عام صادر شد. تعدادی از شخصیت های سیاسی و مطبوعات در داخل کشور، به این مسئله اعتراض کردند. هاشمی شاهرودی در جلسه مسئولان قوه قضائیه گفت : ما احکام اسلام را اجرا می کنیم و کاری هم به "یاوه گویی" مطبوعات نداریم. پس از او محمدی گیلانی که رئیس دیوان عالی کشور بود زبان باز کرد و گفت :« ما موظفیم احکام اسلام را اجرا کنیم. اگر کسی که شلاق می خورد بدنش مجروح شود پوست و گوشت او شکافته شود و استخوانش بیرون بزند حتی زیر ضربات شلاق بمیرد هیچ اشکالی ندارد.» او در ادامه درافشانی خود اظهار داشت: « هاشمی شاهرودی ،آیت اله العظمایی است که ما به اجرای نظرات او افتخار می کنیم ». البته این ماجرا زیاد طول نکشید. در آن زمان، خامنه ای برای زیارت به مشهد رفته بود. کمال خرازی وزیر خارجه شتابان خود را به خامنه ای رساند و به او اطلاع داد که اروپایی ها تهدید کرده اند که اگر این کار ادامه پیدا کند با ایران برخورد خواهند کرد و همین تهدید، بیشتر از یاوه گویی مطبوعات داخلی، کار ساز شد و با دستور خامنه ای، اجرای علنی حدود متوقف شد. اما از همان روز تا کنون، در گوشه و کنار کشور، شاهد اجرای صدور احکام عجیب و غریب حتی در آوردن چشم بوده ایم که اگر چه به ندرت بوده اما نشان می دهد این حضرات اگر بتوانند و زورشان برسد در اجرای احکام مورد نظر خودشان ، دست القاعده و داعش را از پشت می بندند. مگر همین امروز با افتخار نمی گویند ما موظفیم احکام اسلام را در سراسر دنیا اجراکنیم ؟ حالا یک سؤال : اگر تحریم خارجی و تهدید های جدی بین المللی بالای سر خامنه ای نباشد آیا در توحش، کمتر از داعش است؟ البته ممکن است تفسیر خامنه ای از اسلام با تفسیر داعش تفاوت داشته باشد اما هر دو، این حق را برای خود قائل هستند که با اجرای شریعت مورد نظر خویش، مردم را به زور به بهشت ببرند. حرف های دیروز آملی لاریجانی، جدید ترین نشانه از این دیدگاه است.

مجتبي واحدي
٢٣ خرداد ١٣٩٣

تصاوير:
هاشمي شاهرودی در كنار نوری المالكی
حسن روحانی در كنار محمدی گيلانی
محمود احمدی نژاد در كنار محمدی گيلانی
حسن روحانی در كنار هاشمی شاهرودی و علی خامنه ای
ابوبكر البغدادی رهبر داعش


 
 برگرفته از برگه سپیده دم در فیسبوک

پنج سال پس از خرداد ۸۸ و پرسش‌های همچنان بی‌پاسخ

فاصله ۲۳ تا ۳۰ خرداد ۱۳۸۸ را شاید بتوان پرحادثه‌ترین روزهای اعتراضات مردمی به نتایج انتخابات ریاست جمهوری ایران دانست. علی حسن‌پور، سهراب اعرابی و ندا آقاسلطان از جمله کشته‌شدگان این روزها بودند.
پنج سال پیش در چنین روزهایی اعتراضات مردمی به نتایج انتخابات ریاست جمهوری در ایران، روز به روز شدت می‌گرفت. این اعتراضات که از فردای روز انتخابات (شنبه ۲۳ خرداد) آغاز شده بود، روز دوشنبه ۲۵ خرداد تبدیل به راهپیمایی میلیونی مردم در تهران شد که لقب "راهپیمایی سکوت" به خود گرفت.
این سکوت اما با شلیک گلوله از پشت بام پایگاه بسیج مقداد در میدان آزادی شکست. علی حسن‌پور اولین کشته‌شده تظاهرات اعتراضی مردم در ۲۵ خرداد ۸۸ بود.
یکی دیگر از تظاهرکنندگان این روز نیز در همان روز ناپدید شد. خانواده‌اش نزدیک به چهل روز به دنبال او بودند تا این‌که در تیرماه همان سال، جسم بی‌جانش را در سردخانه کهریزک پیدا کردند.
"سهراب اعرابی" جوان ۱۹ ساله‌ای بود که روز ۲۵ خرداد به همراه مادر و برادرش در راهپیمایی سکوت شرکت کرد. تا زمانی که راهپیمایی مسالمت آمیز بود، این سه عضو خانواده با هم بودند، اما پس از آغاز ناآرامی‌ها دست‌ها از هم جدا شد و دیگر کسی سهراب را ندید.
پروین فهیمی مادر سهراب به دویچه‌وله می‌گوید هنوز روز دقیق مرگ پسرش را نمی‌داند: «برای من هنوز واقعاً مشخص نشده. ولی من با فیلم​ها و عکس​ها و یا خبرهایی که به گوش​ام رسیده، فکر می​کنم باید ۲۵ خرداد باشد. این وظیفه قوه قضاییه است که برای من مشخص کند بچه​ی من چه روزی کشته شده و آن چهار روز، قبل از این‌که به پزشکی قانونی برسد و این بچه را در سردخانه بگذارند کجا بوده؟ هنوز به هیچ کدام از سئوالات من پاسخ نداده​اند.»
 
بر اساس مدارک پزشکی قانونی کهریزک، پیکر بیجان سهراب روز ۲۹ خرداد تحویل این مرکز شده و مادر سهراب هنوز نمی‌داند در آن چهار روز آیا فرزندش زنده بوده، در کما بوده، یا بلافاصله بعد از شلیک گلوله مرده است. پروین فهیمی یک بار گفته بود آرزو می‌کند پسرش بلافاصله پس از شلیک گلوله مرده باشد و عذاب نکشیده باشد.
او به دویچه‌وله می‌گوید: «من در اولین شکایتی که دادم، قید کردم که معرفی قاتل و آمر را خواهانم. همچنین می‌خواهم بدانم این چند روز بچه من کجا بوده و وسائل بچه​ی من کجاست؟ همه این​ها را من قید کردم. ولی هیچ وقت قوه قضاییه متأسفانه پاسخگو نبود».
سال ۱۳۹۰ آخرین باری بود که پروین فهیمی را برای پرونده سهراب به دادگاه فراخواندند. در آن سال به او می‌گویند دیه سهراب آماده است و شما می‌توانید دیه فرزندتان را بگیرید. خانم فهیمی از گرفتن دیه خودداری می‌کند و در توضیح دلایل این کار می‌گوید: «من خواسته‌هایی داشتم، این‌که باید دادگاه علنی باشد و قاتل معرفی و شناسایی شود. بعد هم من شرط و شروطی گذاشته بودم مثل آزادی زندانیان سیاسی، آزادی آقایان موسوی و کروبی و خانم رهنورد. ولی متأسفانه هنوز ما به نتیجه​ای نرسیده‌ایم و من قوه قضاییه را مقصر می​دانم».
«لااقل فهمیدند که رای مردم را بخوانند»
هرچند مادر سهراب، قوه قضائیه را مسئول رسیدگی نکردن به پرونده قتل فرزندش می‌داند اما از رئیس جمهور هم انتظاراتی دارد. او می‌گوید: «به نظر من باید رئیس جمهور به قوه​های دیگر فشار بیآورد. به​هرحال آقای روحانی ۱۸ میلیون رأی داشته. باید آقای روحانی هم به قوه قضاییه و هم به مجلس فشار بیآورد که مسائل ما را حل کنند. ما خواسته​هایی داشته​ایم و در پی این خواسته​ها ایشان را انتخاب کردیم».
خانم فهیمی اما می‌گوید همین که در این پنج سال صدای آن‌ها شنیده شده و مردم به حقانیت راه فرزندش پی برده‌اند برایش آرامش‌بخش است. او انتخابات سال ۹۲ را نتیجه دیگری بر وقایع سال ۸۸ می‌داند و می‌گوید: «در این پنج سال یکی از هدف​های ما این بود که لااقل رأی دادن مردم برای حاکمان محترم شمرده شود و فکر می​کنم اگر سال ۸۸ به ما در این مورد ظلم شد، لااقل سال ۹۲ به این نتیجه رسیدند که باید رأی​های مردم خوانده شود».
پروین فهیمی امسال هم مانند تمام چهار سال گذشته، روز ۲۵ خرداد بر سر مزار فرزندش رفته است. او می‌گوید برایش هیچ چیز در این پنج سال تغییر نکرده: «این روزها اصلاَ فراموش​شدنی نیست. برای هیچ مادری، برای هیچ خانواده​ای. حتی برای مردم هم به​هیچ وجه این روزها فراموش​شدنی نیست. به​خصوص برای من یا مادران دیگر که این اتفاق برای​شان افتاده. ولی به​هرحال ما دوست داریم مردم ما زندگی کنند. من دوست دارم جوان​های مردم زندگی کنند. دوست ندارم به​خاطر بچه​ی من دیگران هزینه بدهند.»
او ولی از یک بابت خشنود است: «من خوشحالم که دستاورد جنبش سبز فقط این بوده که در این پنج سال لااقل همه چهره​ها برای من و برای مردم ما شناخته شد».

منبع: http://www.dw.de

خرداد ۲۵، ۱۳۹۳

اسلام در اروپا؛ یک بمب ساعتی در حال انفجار!

- اروپا در محاصره مسلمانان رادیکال:

تا حدود سی سال پیش اروپا به عنوان مهد فرهنگ و مدرنیته و علم و آزادی شناخته می شد؛ مردمان از سراسر دنیا برای کسب دانش و تحصیل علم بدان جا مهاجرت کرده و فرهنگ غنی اروپایی را با خود، به کشورهای شان ارمغان می بردند. اروپا سر منشا عموم پیشرفت های علمی بود و در باب محترم شماردن حقوق انسان ها سرآمد جهانیان به شمار می آمد.
اما با آغاز سیل مهاجرت به اروپا، کشورهای پیشرفته و یکه تازی همچون آلمان، انگلستان، فرانسه، سوئد، دانمارک و… گرفتار مهاجران مسلمان شدند که بزرگ ترین خواسته و رویای شان، نابودی تمدن های خداناشناس غربی و برقراری حکومت اسلامی در آن کشورها بوده، هست و خواهد بود!
در این فرتور جمعی از خردباختگان مسلمان را می بینید که در پاریس تجمع کرده و خواستار برقراری حکومت اسلامی در فرانسه اند! با اینان چه باید کرد؟
اما این قشر از قدرتی برخوردار نبودند، چرا؟ به دلیل اینکه در زمره اقلیت ناچیز قرار داشتند و اصلن دیده نمی شدند! علمای دینی شان راه حلی را کشف کرده و پیش پای ایشان قرار دادند: تولید مثل نامحدود تا پیروزی نهایی بر کفار! از حدود بیست سال پیش، مسلمانان در کشورهای پیشرفته اروپایی که از سیستم اقتصادی سوسیالیستی برخوردارند، شروع به تولید مثل انبوه کرده و طی دو دهه فعالیت جنسی، جمعیت شان چند برابر شد!
اما این فعالیت جنسی بدون جیره و مواجب هم نبود! کشورهای اروپایی که از مشکل پیری جمعیت و از بین رفتن نیروی کار رنج می برند، در ازای هر بچه، مبلغی را به صورت ماهانه به خانواده صاحب بچه پرداخت می کردند و این مبلغ، با بیشتر شدن تعداد بچه ها، به صورت تصاعدی زیاد تر شده و در برخی از کشورها (کشورهای اسکاندیناوی) همچنان نیز می شود!
بنابراین تولید بچه، به محبوب ترین بیزینس در نزد مسلمانان مهاجر تبدیل گشت و از آنجایی که اصولن «سکس و آموزه های جنسی» بیشترین حجم آموزه های اسلامی را در بر می گیرد، مسلمانان با تبحر و علاقه خاصی، این سنت مقدس پیشوایان دینی شان را دنبال کرده و می کنند.
در سال ۲۰۰۶، معمر قذافی گفت: «۵۰ میلیون مسلمان در اروپا وجود دارند، نشانه ها حاکی از آنند که الله مسلمانان را پیروز خواهد کرد؛ بدون شمشیر، بدون تفنگ، بدون کشورگشایی طی چند دهه آینده اروپا تبدیل به یک قاره مسلمان خواهد شد!»
اکنون مناطق بسیاری در برخی از کشورهای اروپایی از جمله انگلستان، آلمان، سوئد، بلژیک و… وجود دارند که حتی پلیس جرأت وارد شدن بدان مناطق مسلمان نشین را ندارد! در کشور سوئد مسلمانان در مساجد «جهادی» استخدام کرده و تعلیم می دهند و هرگونه انتقاد علنی از اسلام، چون موجب ناراحتی شهروندان مسلمان می شود، پیگرد قانونی دارد!
یعنی مسلمانان عملن آزادی بیان و آزادی کردار و دموکراسی را زیر پای گذاشته و له کرده اند و چون جمعیت شان زیاد شده، دولت ها به دلایلی ترجیح می دهند که خودشان را به ندیدن زده و مسائل مربوط بدانان را نادیده بگیرند! برای مثال کودک آزاری مسلمانان و یا زن ستیزی ایشان را تحت عنوان «تفاوت فرهنگی – تحمل مذهب دیگران» نادیده گرفته و کمترین عکس العملی نسبت بدان نشان نمی دهند!
این موجودات ترسناک، خواهان برقراری شریعت اسلامی در هلند هستند! آیا نباید ایشان را به کشورهای شان دیپورت کرد؟

- ایجاد گشت های اسلامی در اروپا:

به گزارش سی ان ان، دَسته هایی که خود را به نام “Muslim Patrol” یا “گشت اسلامی” معرفی میکنند در شَهرهای مختلف کشورهای اروپایی از جمله انگلستان، فرانسه، بلژیک، اسپانیا و نروژ به آزار و اذیت غیر مسلمانان میپردازند.
این گروه ها به خصوص مَناطق خاصی از شَهرها را “منطقه اسلامی” اعلام کرده اند و عابرانی را که دامن کوتاه پوشیده باشند یا مشروب بنوشند و یا رفتارهای دیگر «غیر اسلامی» از قبیل هَمجنس گرایی و یا به همراه داشتن سَگ نشان بدهند، مورد فشار و آزار قرار میدهند. طبق این گزارش به دلیل این نوع آزارها دَر بَرخی از شهرها شَهروندان عادی مَناطق مسلمان نشین را ترک گفته اند و این مناطق کمابیش تحت تسلط کامل مسلمانان در آمده است.

- مغلطه اسلام واقعی:

نگارنده نیک می داند تا پیش از پرداختن به موضوعِ اصلی این مقاله، ابتدا پاسخِ خوانندگانی که دست به دامانِ مغلطه “اسلام واقعی” خواهند شد را داده و این دروغِ دِل انگیز را از ریشه بخشکاند تا مخاطب روشنفکر و آزاد اندیش این مقاله دریابد که مَسلکی به نام “اسلام واقعی” هیچگاه در طولِ تاریخ دیده نشده و مَدرکی دال بَر وجودش، موجود نیست.
به گواه تاریخ، اسلام تَنها در سیزده سالِ نخست پیدایش اَش، دینِ صلح و آرامش بوده و به مَحض گسترش پیروانش و قدرت گرفتن محمد، بیابان گردانِ حجاز که دیگر سپاهیانِ اسلام را تَشکیل می دادند، به کشتار، غارت و نابود کردن تمامی دیگر قبایل و مردمانِ دگراندیش مشغول شدند.
محمد یارانش را متقاعد ساخته بود که چنانچه یک دگراندیش حاضر به پذیرفتن اسلام نیست و جزیه (باج) هَم پرداخت نمی کند، خونش مباح گردیده و بایستی که آن کافرِ بی ایمان، به شمشیرِ برانِ مسلمانان، از پای دَر آورده شود.کشتار یهودیانِ بی دفاعِ بنی قریظه که حتی مسلح هم نبودند، تَنها گوشه ای از کتابِ تاریخِ خونبار و پُر از جنایتِ اسلام است.
اسلامِ واقعی و غیر واقعی وجود نَدارد؛ هَر چه هست قَهر است و خشونت و عقب ماندگی و نادانی و نَقض آشکار اعلامیه جهانی حقوق بَشر! از ابتدایِ شکل گیری این مَسلکِ دیوان تا بدین روز نیز همینگونه بوده و چنانچه افساری پولادین، بَر گُرده یابویِ رَم کرده اسلام زده نشده و این اژدهایِ هفت سَر را دَر جایش میخکوب نکند، این مَذهب جنایت بار، به تهدید جوامع انسانی گیتی، همچنان ادامه خواهد داد.
این جانوران مسلمان خواهان نابودی تمدن های انسانی و برقراری شریعت اسلامی اند! باید ایشان را به کشورهای خراب شده شان باز گرداند!
اگر کَسی ادعا می کند که “اسلام واقعی” چیزی فراتر از آن است که تاریخ نشان مان داده و خودمان نیز شاهدِ عینی جنایاتش می باشیم، باید به چند پُرسش زیر به صورت منطقی و مستدل پاسخ دَهد:
۱- تفاوتِ اسلامِ واقعی با اسلام غیر واقعی در چیست؟
۲- دقیقن در چه نقطه زمانی، در طول تاریخ، یک حکومت که قوانین اسلام واقعی را مو به مو اجرا کند، شکل گرفته است؟
۳- اگر همانطور که می گویید اسلام دین رحمت و مهربانی است و اسلام واقعی نیز زیباترینِ مذاهب است، چگونه حکومتی که بر پایه اسلام واقعی (اگر ادعا کند که چنین حکومتی در تاریخ وجود دارد)، پایه ریزی شده و یکایک مردمان را شادمان و خوشبخت می کرده، نابود شده و از میان رفته است؟
۴- اگر تا کنون اسلام واقعی در سراسر تاریخ دیده نشده، شما چگونه ادعا می کنید که می دانید اسلامِ واقعی چیست؟ آیا پیامبرید و به شما وحی می شود؟!
۵- آیا شما سواد و دانش تان در بابِ اسلام و تاریخ آن، از مجتهدان و آیت الله هایِ بزرگی چون خمینی، خامنه ای، خلخالی، لاریجانی، خاتمی و… بیشتر است؟ اگر نه، چگونه شما توانسته اید اسلام و فلسفه خونین ااش را بهتر از آن ستمگران و تروریست های شناخته شده جهانی، بشناسید؟

- عقَب ماندگی نَهادینه شده در مسلمانان:

چون نیک بنگریم تمامی جوامع اسلامی از مشکل عقب افتادگی فکری شهروندان شان رنج می برند؛ در کشورهای اسلامی مردمان توانایی سَبک – سَنگین کردن مسائل، اندیشیدن بدون تعصب، منطقی سخن گفتن و گفتگو کردن به دور از خشونت در رابطه با باورهای شان را ندارند.
اما مُشکل ارتجاع به همین مسائل ختم نمی شود و اگر این جوامع که از هر نظر عَقب تر و پَست تَر از جوامع سکولار پیشرفته می باشند را به درستی مورد بررسی قرار دهیم، در خواهیم یافت که مردم اینگونه کشورها توانایی قبول حقیقت را نداشته و برای دفاع از باورهای غلط شان حاضرند به هر جنایتی دست بزنند.
دَر جَوامع اسلامی کمترین پویایی و فَعالیت سودمندی از جانب شهروندان به چشم نمی خورد، بیشتر کشورهای اسلامی تنها مَصرف کننده می باشند و توانایی تولید مواد مورد نیاز جامعه خویش را ندارند.
این جانور مسلمان، قاتل سرباز انگلیسی است! او در جنوب لندن، با ساطور و چاقو، سر یک سرباز انگلیسی را گوش تا گوش برید و روی سینه اش گذاشت! سیاست غلط دولتمردان اروپایی، تراژدی های بیشتری را رقم خواهد زد.
اگر به ایران خودمان بنگریم در خواهیم یافت که حتی صنعت کشاورزی و دام پروری که با توجه به شرایط آب و هوایی و مساعد ایران زمین، باید رشد چشمگیری داشته باشند و در حقیقت ایران باید صادر کننده مواد غذایی باشد، به برکت وجود حکومت اسلامی در حال نابودی اند و ایران به کشورهایی چون چین و ترکیه و برزیل و آرژانتین و… برای واردات میوه جات و گوشت های یخ زده نیازمند است.
اسلام مَردمان را از حرکت و تلاش برای پیشرفت و داشتن زندگی هایی بهتر باز می دارد و مسلمانان فَقط به بهشت موهوم الله مدینه راضی اند. ایشان حاضرند در بَدترین و پَست ترین شرایط ممکن زندگی کرده و روز را به شب و شب را به روز برسانند تا فقط بعد از مرگ شان، به بهشت رفته و آنجا در کاخ هایی که الله به آنان وعده داده زندگی کرده و از شراب های بهشتی بنوشند و سرگرم حوری ها و غلامان زیبا روی شوند. می توان ادعا کرد که اسلام موجبات گدایی و فلاکت مردمان یک جامعه اسلامی و دارا و ثروتمند شدن رهبران آن جوامع را فراهم می آورد.
با تَمامِ این اوصاف؛ چنانچه شَخصی در آمریکا کتابِ بی مُحتوای قرآن را آتش بزند، چند دَه نفر در افغانستان و پاکستان طی یک یا چند عملیات انتحاری خواهند مُرد و جان تعدادی از هم میهنان بینوای خود را نیز خواهند گرفت تا به دنیا نشان دهند که چقدر از به آتش کشیده شدن قرآن ناراحتند. مُسلمانان به درستی در دنیا به عنوان تروریست شناخته شده و نامیده می شوند. ترور و وحشت و گرفتن جان بیگناهان فقط به دلیل مخالفت شان با باورهای ارتجاعی مسلمانان، بخشی جدا ناشدنی از اسلام است.

- اسلام دینِ قهر و تَرس و خشونت:

با استناد به شواهد و مدارک موجود درباره تاریخ اسلام، به جرأت و با کمالِ اطمینان خاطر می توان گفت که اسلام دینِ خشونت و قَهر و انسان ستیزی است. جان و شرافت و کرامت آدمی در این هیچ کُجای این مَکتبِ ویرانگر، کمترین جایگاهی ندارند.
اسلام با انسانیت و حقوق ابتدایی بَشر، با آزادگی و آزادی خواهی و عدالت جویی، با حقیقت گویی و خردگرایی و دموکراسی، با حق آزادی بیان و اختیار آدمی، سَر ستیز داشته و دارد و همواره تیغ بران اسلام، گلویِ فریادکشِ آزادی خواهانِ دردمند را دریده است.
دون شک حمله ترورییست های مسلمان در ۱۱ سپتامبر به برج های دو قلوی نیویورک یکی از تلخ ترین و وحشتاک ترین عملیات های تروریستی مذهبی در سال های اخیر و شاید بتوان گفت در قرن حاضر است. به راستی مذهب به غیر از ترور و ایجاد وحشت و کشتار انسان های بیگناه چه دستاوردی برای انسان داشته است؟
اصولن در قاموسِ اسلام تَنها یک راهِ حَل برای رفع مشکلات وجود دارد و آن خفه کردن صدایِ مخالفان و دگر اندیشان است؛ حتی پَست ترین جانوران در دلِ سیاه تَرین جنگل ها نیز نخواهند توانست با پیروی از دستورات اسلام، بیش از چندین سال دوام بیاورند، البته حیوانات بسیار مهربان تر و باهوش تر از آنند که خود را درگیر مَذهب نموده و بابت عقایدِ پوچ شان، دیگران را تکه و پاره کنند.
کَمترین توع دوستی و محبتی در سراسر این دین به چشم نمی خورد و هَر چه هست جنایت و آدم کشی و تهدید و توهین و تحقیر نمودن مقام آدمی است؛ زَبان از بیانِ میزان و چگونگی دشمنی این آیین با زنان و کودکان نه تَنها قاصر است، بلکه شَرم دارد تا آن حقایق تَلخ را بیان کند.
اسلامِ راستین مخالف سَر سَخت حقوق انسانی، شادی، زندگیِ همراه با آسایش، امنیت و آرامش است و در یک جمله می توان گفت که اسلامِ واقعی، مخالف انسانیت بوده، هست و خواهد بود و تهدیدی جدی برای تمامی جوامعِ انسانی می باشد.
اسلام به هر سَرزمینی که راه یافته و قدرت به دسته گرفته و در اجتماع و زندگی خصوصی مردم ریشه دوانده، آن مملکت را به تباهی و ویرانی، و مَردمانش را به خردباختگی و عقب افتادگی کشانده و تمدن، فرهنگ و تمامی ارزش های اخلاقی آن کشور و ملت را نابود نموده است.
چون نیک بنگریم، بَربریتی که در میان مسلمانان واقعی وجود دارد، از توحش بی حد و مرز و ارتجاع قوانین اسلام راستین سرچشمه گرفته و این مسلک شرم آور بلای جان انسان های روی این کره خاکی گشته است؛ چنانچه ایرانیان نیز فاقد فرهنگی غنی و تمدنی چند هزار ساله بودند، امروز بدون شک گروهک های طالبانی و افراطی در ایران نیز فعالیت داشته و مشغول کشتن دختران و پسران ایران زمین می بودند.
یک نگاه گذرا به این مکتب انسان ستیز که کلمه “قَتل” در کتاب به اصطلاح آسمانی آن ۱۷۰ مرتبه تکرار شده است، نشان میدهد که کمتر کسی بوده و هَست که خطی و کلامی در رد و انتقاد آن بنویسد و به شکلی مورد حمله آخوند ها و مسلمانان قرار نگیرد و کشته نشود.
هر آنکه مُخالفتی با مُسلمانان کرده و نقدی بر قرآن و دستورات ارتجاعی اش نوشته، به دست بندگان الله مدینه ترور گشته و یا تهدید به قتل شده و مورد اذیت و آزار قرار گرفته است؛ چگونه می توان چنین دینی که تاب شنیدن سخن مخالف را ندارد و هَر مخالفی را کافر، ملحد، محدور الدم، نجس و… می خواند و دستور به کشتن آنان را می دهد را “دین صلح و دوستی” خواند؟
اسلام دین زور، تَهدید، قتل و شکنجه است؛ اسلام مَکتبی ضد انسانی و ارتجاعی است و تمامی قوانینش عین عقب افتادگی بوده و همه چیز در چهارچوب این آیین پلشت، اجباری می باشد! نماز خواندن اجباری، روزه گرفتن اجباری، مُسلمان بودن و مسلمان باقی ماندن تا پایانِ عُمر اجباری، حجاب اجباری، پول به امام و آخوند دادن اجباری و در یک جُمله، هَمه چیز اجباری است.

 منبع:http://www.fozoolemahaleh.com
بُن مایه ها:
- Extremist ‘Muslim Patrol
‘Muslim Patrols’ prompt backlash in UK
-
 Muslim Patrols: Urban Britain’s Newest Street Gang
UK Muslim Patrol: “This is Not a Christian Country

انتقال چهار زندانی اهل‌سنت به سلول انفرادی جهت اعدام

خبرگزاری هرانا – صبح روزجاری حامد احمدی، کمال ملایی، جمشید دهقانی و جهانگیر دهقانی جهت اجرای حکم اعدام به سلول انفرادی زندان رجایی شهر کرج منتقل شدند و خانواده‌های ایشان که شب گذشته از سنندج به کرج رفته بودند برای آخرین بار موفق به ملاقات ایشان شدند.
بنا به اطلاع گزارشگران هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، شب گذشته به حامد احمدی، کمال مولایی، جمشید دهقانی و جهانگیر دهقانی ابلاغ شد که ساعت ۶ صبح روز جاری جهت اعزام به نگهبانی مراجعه کنند.
در این ابلاغیه ذکر نشده بود که اعزام به کجا صورت خواهد گرفت از همین رو نگرانی از بابت اجرای حکم اعدام ایشان افزایش یافت.
طی روز جاری که این چهار زندانی محکوم به اعدام اهل‌سنت به سلول انفرادی زندان رجایی شهر کرج منتقل شدند و پس از پیگیری خانواده‌ها که شب گذشته از سنندج به کرج آمده بودند به ایشان برای آخرین بار ملاقات داده شد.
مسئولین پس از پایان ملاقات به بستگان این چهار زندانی اهل۲سنت ابلاغ کردند که سحرگاه روز آینده حکم اعدام هر چهار نفر به مورد اجرا درخواهد آمد و از خانواده‌ها خواستند تا صورتجلسه ملاقات آخر را امضاء کنند. خانواده‌ها از امضاء صورت‌جلسه امتناع کردند.
این چهار زندانی اهل‌سنت به اتهام «محاربه از طریق هواداری از گروههای سلفی» در طی دادگاهی مغشوش و بدون حق داشتن وکیل تعینی در شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب تهران به ریاست قاضی محمد مقیسه‌ای به اعدام محکوم شده‌اند.
گفتنی است، این افراد اتهام انتصابی را در تمام طول دادرسی تکذیب کرده‌اند.
یک منبع مطلع در خصوص نحوه انتقال این چهار زندانی محکوم به اعدام به سلول انفرادی به هرانا گفت: “امروز ساعت ۶ بعد از انکه حامد و جمشید و جهانگیر و کمال از رفتن امتناع کردن ساعت ۹ مدیر زندان (مردانی)،معاون اجرایی(امیریان)،معاون زندان(خادم)،ریس اندرزگاه ۴(طریقی)،رییس حفاظت اطلاعات (بحرینی)،مسئول پرونده اهل سنت در تهران (داوری) و چند نفر لباس شخصی اطلاعاتی و گارد ضد شورش استان تهران ،رییس گارد (ذو القعدی زاده)،مسئول تربیت بدنی(عزیزی) امدن و زندانیان را تهدید به ضرب و شتم توسط گارد زندان کردن و ساعت ۱۱:۳۰ همه زندانیان را دوباره تهدید به ضرب و شتم کردن و تلفن و گاز آشپزخانه را قطع کردن و ساعت ۱ چهار زندانی را به زور از میان هم بندیان خود برده و انان را پاپند و دستبند زده به مکانی نامعلوم منتقل کردن که می توان بدون شک گفت که برای اجرای حکم است.

خرداد ۱۹، ۱۳۹۳

آیا منتظر مرگ مهدوی کنی و خامنه ای هستید؟

مردم ما منتظر مرگ آخوندها هستند درحالیکه خودمان  را تغییر نداده ایم

هر گاه آخوندی  فسیل شده و دم گور که  حداقل نیم سده خون مردم را خورده است ، رو به مرگ است داد شادی و انتقام سر می دهند.گویی مردم بیچاره ی ایران راه نجات  خود از ستم و تبعیض را در مرگ سران رژیم اسلا می می دانند. مانند لطیفه ساختن برای نمیر المؤمنین جنتی تا سکوت در برابر ترور احمد خمینی و اخیرا هم ماجرای به کما رفتن آیت الله مهدوی کنی رئیس مجلس خبرگان. مردم ایران سالهاست که منتظر مرگ خامنه ای هستند و سالها پیش هم شایعاتی درباره سرطان وی مطرح شد که هر بار خامنه ای سر حال و بزک کرده با عمامه ده کیلویی اش در یک  سخنرانی  حاضر می شد و امید این مردم فلک زده را نا امید می کرد!
(برای ضربه زدن به یک جامعه کافیست بد ترین، فاسد ترین، دروغگوترین و بی رحم ترین را بر مردمش حاکم کنید)

آیا با مرگ یکی دو آخوند مشکل حل می شود؟

حوزه علمیه قم و دیگر مکتب خانه ها  یک خطّ تولید منظم آخوند است و در سراسر ایران هرساله چند هزار  طلبه و شیخ به جمع این اهالی نان دین و کاسبان دروغ اضافه می کنند. گروه پر شماری از جوانان جویای درآمد و کار بخاطر فقر بسوی طلبگی کشیده می شوند به این امید که بتوانند مشکلات مالی و طبقاتی را حل نمایند! بسیاری از ایشان در آغاز ماجرا تنها بخاطر ناامیدی از داشتن کار و در آمد مناسب بسوی طلبگی کشیده می شوند.
طبیعی است که به ندرت افراد با استعداد و یا با فرهنگ در میان ایشان یافت می شود چرا که اصولا اکثر آنها از سر اجبار و ناتوانی در تحصیل دانشگاهی به این لباس ریا تن داده اند.البته هستند دزدان و اوباشی که برای خود این شغل و خرقه ی ریا را انتخاب نموده اند. این گروه معمولا از آقا زادگان شیوخ پر نفوذند و لباس شیخی را بعنوان یک پوشش برای ترقّی و به امید رسیدن به مقام و پول  انتخاب کرده اند.
(مراسم ملبس شدن به خرقه آخوندی! مکارم شیرازی در نقش کائن اعظم! این نسلهای تازه آخوند است. خط تولید پیکان باید  از اینها یاد بگیره! ما چرا اینقدر بدبختیم که باید تا ابد آخوند را در ایران داشته باشیم؟)
حال پرسشی که پیش می آید  این است که “پس  از مرگ چند آخوند فسیل شده چه دردی را دوا می کند؟”آیا مردن یکی مانند “مهدوی کنی” دردی را از دردهای جامعه امروز ایران را درمان می نماید؟

خود شکن آینه شکستن خطاست

مردم ایران باید بپذیرند که سده ها خرافات و مرده پرستی و آخوند پروری حاصلش ایران امروز است.وقتی هنوز به امامزاده می رویم و از امامزاده درخواست  بچه دار شدن داریم و یا به قبر امام رضا می رویم و می خواهیم سرطان را درمان کند، خوب نتیجه اش همین است. ملتی که به آخوند و لباس آخوند بعنوان یک چیز روحانی و مقدس نگاه می کند.
ملتی که سده ها اسلام او را در خلسه برده است، مردمی که هنوز رئیس جمهورشان یک آخوند است و کسانی که هنوز راه نجات را در دین می بینند و کسانی که به یک ملای خنده رو دل بسته اند که نجاتشان دهد، از این بهتر هم نصیبش نخواهد شدن. مردمی که حاضر نیستند از سالها دروغ و ریا دست بردارند لیاقتی بهتر از ایران امروزی را هم نخواهند داشت.
(حقیقت تلخی در این عکس نهفته است: براستی امروذ دنیا به ایران بعنوان چاه فاضلاب و زباله دان نگاه می کند. کی می توان به پاک شدن نجاست خرافات و آخوند امید داشت؟آیا ژمانی که مردم ما هنوز در خرافات غرقند و دخیل به امام و امامزاده می بندند،می توان به تغییر امیدی بست؟)

فرشته نجات دانستن جنایتکاری مانند علی

مردمی که بدون شناخت علی و بدون خواندن تاریخ ،او را عالم دهر و مولای خود می دانند. مردمی که یا علی و یا امام رضایشان در کوی و برزن و در هر گوشه از زندگیشان شنیده می شود همین هم زیادیشان است. مردمی که حاضر نیستند اسلام واقعی را بشناسند و بدون تحقیق سرنوشت خود را دست بسته در اختیار افکار شیطانی آخوند قرار داده اند. آن مردمی که هنوز بجای کمک به خیریه ی کودکان سرطانی و خیریه بهزیستی پولشان را به کیسه ی آخوند سرازیر می کنند، نباید هم چیزی بشوند.چیزی هم نخواهند شد.
این جماعت خوابند و فریب دین ایشان را در غرور و تکبری بزرگ فرو برده است.دینی که به ایشان گفته است بهترین دین همین است! مذهبی که به ایشان گفته است که بهترین مذهب است!  غافل از این که چرا؟. فقط چرا این مذهب و دین بهترین است؟چون ۱۴۰۰ سال پیش با زور شمشیر ما را مسلمان کردند؟. چون قرار است حوریان و غلمان ها از ما در بهشتی که رود عسل! در آن جاریست و ساقی شرابش علی امام شیعه است پذیرایی بکنند؟.  این حماقت ابدی ایران را به قهقرا و نکبت برده است.

یا حسین میر حسین!

کسانی که نمی دانند بدانند رنگ سبز جنبش سبز بخاطر سیّد بودن و آخوند زاده بودن میرحسین موسوی است. رنگ سبز پرچم بنی هاشم و فرزندان علی است. شعار جنبش “دو خرداد” را یادتان هست؟ شعار “سلام بر سه سید فاطمی… خمینی ،خامنه ای ،خاتمی”. خجالت باید بکشیم از این که با شعارهای قشری و نژاد پرستانه سعی داشتیم به خاتمی مشروعیت الهی بدهیم.
(ای شعار احمقانه که زیر آن سایه نژادپرستی سادات نهفته است خود نشانه ای بود که جنبش سبز راه به جایی نخواهد برد. ملتی که الگویش حسین و انتخابش میرحسین باشد همان آرمانهای  امام راحل توی حلقش!)
مردم شهرهای ایران رفتند و در خیابانها فریاد زدند: “یا حسین ،میر حسین” . اما آیا حسین کسی بهتر از خمینی و خامنه ای بوده است؟.  آیا علی کمتر از خلخالی حکم اعدام داده است؟.  آیا گردن زدن دگر اندیشان در ژمان پیامبر وجود نداشته است؟.
براستی مردم ما خواهان چه هستند؟ آیا خواهان دوران به اصطلاح “طلایی امام “هستند که حدود ۵۰۰۰  از جوانان میهن، از با سواد ترین و بهترین نخبه های آن روزگار بدست خمینی به جوخه اعدام سپرده شدند؟. آیا براستی مردم ایران خواهان آن هستند که “این ” آخوندها بروند و “آن” آخوند ها بیایند؟.
براستی مردم ایران می خواستند که روحانیت مبارز طرفدار خامنه ای برود و روحانیون مبارز به رهبری خاتمی و کروبی باز گردد؟. چرا ما به آگاهی نمی رسیم که تنها دلیل مبارز بودن کروبی و موسوی آن است که آنان به قدرت نرسیدند؟. چرا باور نمی کنیم که آقای موسوی حاضر نشد از آرمانهای امام راحل دست بردارد؟. مگر آرمانهای امام راحل همان سرکوب مخالفان و حبس روشنفکرها نبود؟.
خوب بچرخ تا بچرخیم. تو که به این آرمانها معتقدی پس نباید به حبس خانگی ات اعتراض کنی!چون عین آرمانهای امامت را بر تو اعمال کردند،آقای سید میر حسین موسوی!

چشمها را باید شست…جور دیگر باید دید

(حجاب به سمبل تضعیف رژیم نکبت اسلامی بدل شده است. براستی مردان و زنان باید خرقه ی ریا از تن بدر کنند و با دهن کژی به آخوند  این رژیم  را به پایان  سلطه ی اسلام برسانند)
براستی چرا باید لباسی بنام خرقه آخوندی وجود داشته باشد؟.  عمامه و ردای آخوندی چه چیز بجز ارتجاع و ریا  هست؟. آیا اگر کسی فرضا لباس پیامبر را به تن کند، می شود او را در مقام او دید؟. براستی اگر محمد پیامبر امروز زنده بود  از این حماقت ما که ۱۴۰۰  سال در اسلام ارتجاعی درجا زده ایم خنده اش نمی گرفت؟. براستی ژمان تغییر و نگرش نو به زندگی کی فرا خواهد رسید؟.  آیا نسل آینده ما را بخاطر حماقت و ارتجاع به سخره نخواهد گرفت؛ همانطور که ما امروز گذشتگانی چون قاجارها را مسخره می کنیم؟.
غافل از این که قاجار از تاریکی جهل  به روشنایی مشروطه رسید و ما از روشنایی دنیای مدرن و آزادتر پهلوی به جهل پیش از قاجار رسیدیم. یعنی گناه ما بی لیاقتان تاریخ از همه ژمانها بیشتر است.