داستان از این قرار است:
مولوی سید احمد، 32 ساله در منطقهی "جرِخشک" ولسوالی بغلان مرکزی در افغانستان، به دختر 12 سالهای از اقوامش چشم می دوزد. دو بار به سراغ این دختر می رود و او را مجبور می کند که با ملا خلوت کند، اما "سکس" جدی میانشان صورت نمی گیرد.
سید احمد برای بار سوم تصمیم می گیرد، عملن با این دختر 12 ساله رابطه عمیق سکسی برقرار کند. دخترک، خانواده اش را در جریان می گذارد. برای مولوی سید احمد، مهمانی ترتیب داده و او را دعوت می کند. نصف شب پدر و مادر دختر هر دو گوش و بینی مولوی سید احمد را از بیخ می بُرند.
هر چند این کار نامناسب است، اما فکر می کنم با یک عالم دین باید این کار صورت می گرفت، زیرا خانواده ها به او اعتماد کرده و دختران و پسران شان را برای آموزش پیش او می فرستند.
برگرفته از صفحه دروغهای اسلام در فیسبوک
مولوی سید احمد، 32 ساله در منطقهی "جرِخشک" ولسوالی بغلان مرکزی در افغانستان، به دختر 12 سالهای از اقوامش چشم می دوزد. دو بار به سراغ این دختر می رود و او را مجبور می کند که با ملا خلوت کند، اما "سکس" جدی میانشان صورت نمی گیرد.
سید احمد برای بار سوم تصمیم می گیرد، عملن با این دختر 12 ساله رابطه عمیق سکسی برقرار کند. دخترک، خانواده اش را در جریان می گذارد. برای مولوی سید احمد، مهمانی ترتیب داده و او را دعوت می کند. نصف شب پدر و مادر دختر هر دو گوش و بینی مولوی سید احمد را از بیخ می بُرند.
هر چند این کار نامناسب است، اما فکر می کنم با یک عالم دین باید این کار صورت می گرفت، زیرا خانواده ها به او اعتماد کرده و دختران و پسران شان را برای آموزش پیش او می فرستند.
برگرفته از صفحه دروغهای اسلام در فیسبوک
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر